راهش
مرجع تخصصی اخبار حقوقی ایران و جهان

معنی حقوقی کلمات ( م ) قسمت ۱

مؤتلف و مختلف
(فقه) درعلم درایه در باب معرفت طبقات روات اگر اسماء روات ازنظرخط با هم شبیه بوده ولى از نظر لفظ فرق داشته باشند روایت آنان را مؤتلف ومختلف نامند مانند جریر و حریزکه اولى جریر بن عبدالله البجلى است و دومى حریز بن عبدالله السجستانى است که اسم آنان مؤتلف است و از روى طبقه شناخته میشوند وهمچنین است برید ویزید.

مؤتمر
کنفرانس بین المللی را گویند. (رک. کنفرانس)

مؤجل Differe
(مدنی- فقه) تعهدى که انجام دادن آن مشروط برسیدن اجل معین باشد.

ماجور
(مدنی) بمعنى عین مستاجره استعمال شده است.

ماخوذ به سوم
(مدنی- فقه) کسیکه مالی را بعنوان (اخذ بسوم) می گیرد آن مال را ماخوذ بسوم نامند. (رک. اخذ بسوم)

ماذون
(مدنى- فقه) کسیکه ازطرف صاحب حق ویا ازطرف حاکم ویا نماینده قانونى او اذن درفعل یا ترک معینى را دارا شده باشد فرق نمیکند که مأذون صغیر باشد یا کبیر. درقانون فرانسه ماذون Emancipeصغیراست وباید دارای ۱۵ سال باشد و اگرنه پدر داشته باشد ونه مادر باید ۱۸ سال داشته باشد.

مؤسس Fondateur
کسیکه سازمان یا کار یا گروهی را بوجود مى آورد باین منظورکه بعد از او بماند مانند مؤسس شرکت تجارى.

مؤسسات
الف – ترجمه اصطلاح fondations و patrimoine d، affection است و عبارت است ازمجموعه اى از اموال (خواه متعلق بیک شخص باشد خواه نه) که براى تحقق بخشیدن بیک هدف اجتماعى تخصیص داده شده و تابع یک رشته قواعد حقوقى مخصوص بخود مى باشد. جمعى ازحقوق دانان تمایل دارند که به این مؤسسات شخصیت حقوقى داده شود.
ب- جمع مؤسسه است (رک. موسسه)

مؤسسات انتفاعى دولت
مؤسساتى است که: اولا – جزء وزارتخانه ها و ادارات مملکتى نیستند (تبصره ۳۰ قانون بودجه سال ۴۴ کل کشور) لذا مشمول مقررات قانون محاسبات عمومى نمیباشند (ماده ۱۴ قانون دیوان محاسبات مصوب ۲۴- ۱۰-۱۲).
ثانیآ- شخصیت حقوقى در حقوق عمومى دارند زیرا باراده افراد بوجود نیامده و هدف آنها ممحض در امور انتفاعى lucrative نمى باشد.
ثالثا- برطبق اصول بازرگانى اداره نمیشوند. واین صفت است که این مؤسسات را ازموسسات بازرگانى دولتى جدا میکند مثلا بانک ملى یک مؤسسه بازرگانی دولت است ولى راه آهن یک موسسه انتفاعى دولت بشمارمیرود.
رابعآ- موسسات مزبور شخصیت حقوقى درحقوق عمومى دارند ولى ضمنا پاره اى ازکارهائی را که اشخاص حقوقى (در حقوق خصوصی) و یا اشخاص طبیعى در حقوق خصوصی انجام میدهند آنها انجام میدهند مثلا بنگاه کل داروئى ایران (که یک موسسه انتفاعى دولت است ازجمله وظائف آن تهیه دارو و لوازم فنى پزشکى و جراحی وآزمایشگاهى مورد نیاز وزارت خانه ها و مؤسسات دولتى و شرکت ها و بنگاهها و با نک هائى است که تمام یا قسمتی ازسرمایه آنها متعلق بدولت است و این کاراز امورى است که اشخاص در حقوق خصوصی انجام می دهند و ازهمین قبیل است عمل حمل ونقل مسافر توسط بنگاه راه آهن.
امروزه عکس قضیه هم رو بتوسعه است یعنى اشخاص حقوقى حقوق خصوصى پا ره اى از خدمات عمومى را عهده دار مى شوند (با اذن دولت).
خامسا- مؤسسات انتفاعى ممکن است از جمله مؤسسات مملکتى (رک. مؤسسات مملکتى) باشند وممکن است نباشند مانند سازمان آب منطقه اى فارس.
سادسآ- هدف ازبوجود آوردن این مؤسسات دادن انعطاف بامور راجع بآنها است که بادست و بال بازترى امورمحوله را ا نجام دهند وتابع اصول دشواروسخت ادارى نباشند و این امر از تبصره ۳۰ قانون بودجه سال ۴۴ کل کشور معلوم است.
نتیجه آنکه دعوى مربوط به آنها دعوی دولتى است که در عرض حال از حق تمبر معاف هستند و از موارد ابلاغ است. (فهرست ضمیمه آئین نامه اجرائى مصوب ۱۸-۱۱- ۴۴ کمیسیون مشترک دارائی مجلسین راجع بقسمت اول تبصره ۲۹ قانون بودجه سال ۱۳۴۴ کل کشور).

مؤسسات بازرگانى دولت
مؤسساتی که: اولا- توسط دولت بوجودآمد است.
ثانیأ – جزء وزارتخانه ها و ادارات مملکتى نیستند (تبصره ۳۰ قانون بودجه سال ۱۳۴۴ کل کشور) لذا مشمول مقررات قانون محاسبات عمومى مصوب ۱۰-۱۲- ۱۳۱۲ و قانون دیوان محاسبات مصوب ۲۴-۱۰-۱۳۱۲ نمى باشند.
ثالثأ- مطابق امول بازرگانی اداره مى شوند.
رابعا- ممکن است مؤسات مزبور مؤسسات مملکتى (رک. موسسات مملکتى) باشند یا نه مانند شرکت برق منطهاى گیلان.
خامسا – مؤسسات مزبور داراى شخصیت حقوقى درحقوق خصوصى بوده و دعاوى راجع بآنها دعاوى دولتى حساب نمیشود.

مؤسسات بلدى
سازمان شهردارى وسازمانهائى که شهردارى تاسیس یا اداره مى کند ازقبیل کتابخانه – مریضخانه – پارک شهر- سازمان آب- کشتارگاه- دفن اموات ومانند اینها. درمقابل ادارات دولتى وموسسات مملکتى بکار مى رود (بند نهم ماده واحده قانون دیوان جزای عمال دولت – مصوب ۱۳۰۸).

مؤسسات غیر تجارتى
به مؤسساتی گفته میشود که داراى جمیع مشخصات ذیل باشند:
الف- داراى شخصیت حقوقى باشند.
ب – مقاصد آنها مقاصد تجارى نباشد.
(ماده ۵۸۴ قانون تجارت) ممکن است قصد غیرتجارى با قصد انتفاع جمع شود
(ماده یک و دو آئین نامه اصلاحى سال ۱۳۳۷- مجموعه ۳۷- ص۵۴۰) مانند کانونهاى فنى وحقوقى.

مؤسسات فرهنگى
مراکز تربیتى و کتابخانه ها و مؤسسات علمى که داراى جنبه تربیتى می باشد و مؤسساتى است که بمنظور تشویق هنر ایجاد گردیده اند ازقبیل موزه و مرکزمجامع هنرى و ادبی (ماده هفت موافقت نامه فرهنگى ایران و بلژیک مصوب ۲۸- ۴ – ۴۳ مجلس شورای ملى).

مؤسسات مملکتى
مؤسساتی که: اولا- جزء ادارات دولتى نیست.
ثانیا – بوسیله دستگاههاى دولتی و بنام مملکت (نه ناحیه خاصى ازآن) اداره شود مانند مؤسات راجع به آستان قدس و شیروخورشید سرخ و جزآنها) بند نهم (ماده واحده قانون دیوان جزاى عمال دولت مصوب ۱۳۰۸).
ثالثا- جنبه بازرگانى ندارد یعنی بر اساس مقررات قانون تجارت اداره نمیشود و باین ترتیب با نکهائی که با سرمایه دولتى اداره مى شوند از مدلول این اصطلاح خارجند.

مؤسسات
اصطلاح خلاصه شده از اصطلاح (مجلس مؤسان) است که درحقیقت نوعى ار قوه مقننه فوق العاده است و موضوعات آن مجلس برتر ازقوانین عادى است و دراصل الحاقى متمم قانون اساسی مصوب ۱۸ – ۲ – ۱۳۲۸ شمسى تشکیل مجلس مؤسسان پیش بینى شده است. (رک. مجلس مؤسسان)

مؤسسه
درلغت بمعنی بنیانگذارى شده است و در اصطلاحات عمومى فارسى کنونی به معنى بنگاه بکارمیرود. اصطلاحا در معانی ذیل بکار رفته است:
الف – درمقابل کلمه entreprise و دراین صورت عبارت است از سازمانی که یک واحد اقتصادى را تشکیل مى دهد ومتکفل تولید ومبادله وتوزیع اموال یا خدماتی است خواه مؤسسه دولتى باشد یانه خواه بزرگ باشد خواه کوچک. کلمه لاتین بمعنى تعهد فعل نیزآمده است (رک. تعهد فعل)
ب- در مقابل etablissement که عبارت است ازیک واحد فنى تولید یا فروش یا اداره که دریک محل معین واقع شده برخلاف موسسه بمعنى قبل که ممکن است شامل چند مؤسسه بمعنى اخیربوده و در نقاط مختلف قرارگرفته باشند که بین آنها کیلومترها فاصله واقع شده باشد.

مؤسسه اصلاح و تهیه نهال وبذر
موسسه اى است که بموجب لایحه قانونی راجع بمؤسسه اصلاح وتهیه نهال و بذر مصوب ۳-۸-۳۸ بمنظور اصلاح و تهیه کلیه نهالها وبذرهاى مرغوب ومناسب با آب وهواى نقاط مختلف کشورتحت نظر وزارت کشاورزى بوجود آمده است.

مؤسسه دولتى سازمان مباشر خدمت (یا خدماتی)
از خدمات عمومى راگویند مانند وزارت فرهنگ بنگاه راه آهن دولتی- دانشگاه و جز اینها.

مؤلف Auteur
بوجود آورنده اثر علمى یا هنرى. در اصطلاحات علمى ما بکسى مؤلف گفته میشود که فراهم آوردن آثار و افکار گذشتگان برا بداعات وکارعلمی او غلبه داشته باشد فرهنگ ها ودانشنامه ها ازنوع تالیف باین معنى بشمارمى آیند. بنا بتعریف اخیر اگرکسی نسخه خطى نویسنده دیگرى را تصحیح وتحشیه کند مؤلف نیست وحال اینکه بنا بتعریف اول، مؤلف محسوب است.

مؤلفه قلوب
(فقه) براى جلب قلوب گروهها ودستجات مختلف (اعم از مسلمان وغیر مسلمان) به ملاحظات سیاسى یا نظامى ازمحل درآمد زکات بآنها اموالى داده میشد که درنتیجه حکومت اسلامى ومسلمین ازحمایت مستقیم یا غیرمستقیم آنان بر خوردار مى شدند و این اشخاص را مؤلفه قلوب (دل بدست آمدگان) نامیده اند.

مامور خدمت عمومى
کسانیکه درمؤسات ذیل خدمت میکنند:
الف – مؤسسات خیریه که بموجب عقد وقف یا وصیت تولیت آنها با پادشاه عصر است.
ب – موسسات خیریه وعام المنفعه که دولت یا شهردارى اداره کند ویا تحت نظر دولت اداره شود.
ج- موسسات انتفاعى دولت یا مؤسسات انتفاعى دیگرکه تحت نظر دولت اداره. شود (ماده سوم قانون انتخابات مصوب ۱۳۰۴).
خدمت عمومى در این اصطلاح، قسیم و مغایر خدمت دولتى است.

مامور دولت Fonctionnaire
کسیکه خدمت رسمى بر عهده دارد. (رک. خدمت رسمى)

مامور صلح
نائب الحکومه اى که بتشخیص وزارت عدلیه بر طبق قانون مامورین صلح مصوب ۲۴ تیر وپنجم مرداد ۱۳۰۹ بدعاوى کوچک رسیدگى می کرد.

مامور قضائى
(حقوق ادارى) مأموری که بنام دولت یا جامعه اجراء قانون وعدل بین مردم مى کند و عبارت است از قضات نشسته و ایستاده.

مأموریت
(حقوق ادارى) وضع مستخدمى که بطور موقت، مامور انجام وظیفه خاصی گردیده یا ازطرف وزارتخانه و موسسه متبوع بوزارتخانه یا موسسه دولتى دیگرى بطور موقت اعزام شده باشد (ماده ۱۲۴ قانون استخدام کشورى مصوب ۳۱- ۳- ۴۵).

مؤل
(فقه) عبارتی که یک معنى ظاهر داشت ولى معنى خفى و نا آشکار آنرا قصد کنند.

ما بازاء
مرادف عوض است. (رک. عوض)

ما ترک
(مدنى – فقه) مالى که با فوت مالک آن وبحکم قانون به وراث تعلق گیرد وعنوانى غیر از عنوان ترکه قانون بآن ندهد بنابراین حقوق تقاعد که تحت این عنوان منتقل میشود ترکه محسوب نیست و مشول مالیات بر ارث نمیشود وآنچه که بموجب قرارداد بیمه عمر و به محض فوت به مالکیت ثالث درمى آید عنوان ترکه را ندارد زیرا انتقال آن بموجب قرارداد است نهایت اینکه معلق بر فوت است وقرارداد بیمه درا نتقال آن دخالت عمده دارد درحالیکه انتقال ترکه صرفأ بحکم قانون است وهیچ عقدى درآن دخالت ندارد. (رک. ترکه)

ماده
در لغت بمعنی زیاده پیوسته است. در اصطلاحات فلسفى (وبنظر بعضى درلغت) بمعنى چیزى است که وجود بالقوه اشیاء را تشکیل میدهد چنانکه حروف هجاء مواد الفاظ هستند یعنى حروف، الفاظ بالقوه هستند. و ذرات مواد اجسامند یعنى ذرات، اجسام بالقوه مى باشند. باعتبارات مختلف ماده راطینت- مایه -قابل- هیولى- عنصر- استقس نامیده اند (کلیات ابى البقاء) باعتبار معنى فوق ماده هر چیز ریشه واساس آن است و بهمین معنى دراصطلاحات حقوق ماده قانون بکار رفته است زیرا در هر ماده اى از مواد قانون اساس، ریشه حقوق و تکالیف مربوط بآن ماده را مى یابند حتى در موقع سکوت قانون نسبت بموارد خاص در مقابل ماده، صورت بکار رفته است (در فلسفه) و صورت، چیزى است که به وجود بالقوه فعلیت دهد چنانکه قصد ورضا ماده است وعقود و ایقاعات (در امور مدنى) بآن صورت و فعلیت مى دهند یعنى هیچ قصد ورضائى نیست مگرآنکه بوسیله عقدى یا ایقاعی (و بطور خلاصه بوسیله عنوانی ازعناوین مدنى) فعلیت یا تجلى پیدا کند. یا مثلا نظم عمومی ماده اى است که بوسیله تعداد زیا دى از مقررات مملکتى فعلیت پیدا میکند یا قاعده لاضررماده اى است که بصورت مقررات تقسیم مال مشاع (ماده ۵۸۹ تا ۶۰۶ قانون مدنی) درآمده است زیرا این مواد از فقه امامیه گرفته شده و در فقه امامیه فقهاء باستناد قاعده لاضررمقررات تقسیم مال مشاع را فراهم آورده اند. در مطالعات فلسفه حقوق تشخیص ماده وصورت وسیله آسان کردن بسیارى از بررسى ها است.

مازاد
در اصطلاحات ثبتى مازاد بهاى ملکى است که مورد معامله باحق استرداد واقع شده باشد، یعنى آنچه از ارزش ملک مذکور که زائد برمقدارطلب بستانکارمقدم بوده باشد وچون معلوم نیست که ملک مورد وثیقه بستانکار اول بعد از مزایده براى پرداخت طلب اومازادی داشت باشد (یعنى در حین مزایده ثمن آن بیشتر از مقدار طلب بستانکار اول باشد) آ نرا مازاد احتمالى هم نامیده اند.

مازاد احتمالى
رک. مازاد

ماشینیزم
استعمال ماشین را گویند

ما فى الذمه
(مدنی- فقه) حقى که بنفع کسى در ذمه شخصى مستقر شده است مرادف دین وحق ذمى است. (رک. حق ذمی)

مال
دراصل ازفعل ماضی میل است بمعنى خواستن. در فارسى هم به مال خواسته مى گویند. در اصطلاح چیزى است که ارزش اقتصادى داشته و قابل تقویم بپول باشد بنابراین حقوق مالى مانند حق تحجیر وحق شفعه و حق صاحب علامت تجارى هم مال محسوب است. درقانون مال تعریف نشده است.

مال استهلاکى Choses consomptibles
(مدنى) مالى که معرف آن با استهلاک آن ملازمه فورى (نه تدریجى) دارد مانند اغذیه. در غیر این صورت آنرا مال غیر استهلاکى گویند مانند اسب و درخت و دوچرخه و زمین و پارچه.

مالى تبعى Biens accessoires
(مدنی) مالى که در وجود اولیه خود عرفا عارض برمال دیگرى است ما نند میوه جات که عارض بر درخت است و پشم گوسفند که عارض برآن است وسرقفلى که عارض بر منافع عین مستاجره است در حقیقت مال تبعى است.

مال تقدیرى
رک. مال فعلى

مال ذمه
(مدنى- فقه) مالى که در ذمه بدهکارمستقر باشد خواه عین کلى باشد (مانند صد تن گندم بر ذمه بایع در بیع سلم) خواه دین باشد مانند مبلغى وجه که برذمه بایع در بیع شرط است (تبصره سوم ماده ۳۴ قانون ثبت مصوب ۲۶- ۵- ۱۳۲۰).

مال الرهانه
مرادف مال مرهون است. (رک. مال مرهون)

مال شاه
مدنی) مالک دام مقدارى دام را بکسی (عامل) میدهد که نگهدار دومقداری روغن یا پنیر یا کشک (ومانند اینها) به مالک بدهد و باقی منافع از آن عامل باشد. مدت نگهدارى دام معین است و پس از انقضاء مدت باید آنرا به مالک رد کند. بهره اى که به مالک داده میشود باسامى مختلف مانند مال شاه – لنگه – ترازو غیره نامیده میشود. (رک. تراز)

مال الشراکه
مال مشترک راگویند و در شرکت عقدى بکار مى رود نه درشرکت قهرى مثلا ترکه را قبل از تقسیم بین ورثه مال الشرکه نمى گویند.

مال الصلح
مرادف مال المصالحه است. (رک. مال المصالحه)

مال غیر استهلاکى Biens non consomptibles
(مدنی) – مالى که بر اثر استعمال بلافاصله مستهلک نشود و از بین نرود بنابراین پارچه و میز تحریر و خود نویس مال غیر استهلاکى بشمار مى آیند. (رک. مال استهلاکى)

مال غیر قابل تقسیم Bien indivisible
(مدنى) مالى که قابل تقسیم نیست مانند حق خیار و حق تحجیر این معنی غیر از آنچیزى است که در ماده ۱۱۲ نظامنامه اجراء ثبت گفته شده زیرا مقصود آن ماده عین مال موجود در خارج است که اگر تقسیم کنند لااقل یک قسمت آن عرفآ و معمولا غیر قابل انتفاع باشد و مقصود از
تفکیک درآن ماده تفکیک مادى است نه تقسیم بسهام و گرنه هر مال مادى قابل تقسیم بسهام است.

مال غیر منقول
رک. غیر منقول

مال فعلى
مالى که در تملک کسى باشد. در مقابل مال تقدیرى (یعنى فرضی) که مالیت (یعنى ارزش مبادله) را دارد ولى فعلا درتملک کسى نیست مانند ماهى در دریا.
انتقاد – دراین اصطلاحات در واقع مال و ملک را با هم غلط کرده اند زیرا شرط مالیت این نیست که در مالکیت کسى باشد بهمین جهت ماهى حوض منزل شما وماهى دریا هردو مال فعلى هستند نهایت اینکه ماهی دریا مال هست ولى هنوز ملک کسى نشده است و در مالکیت کسى در نیامده است.

مال قابل تفکیک
در اصطلاحات اجرائی ثبت عبارت است از عین مال موجود در خارج که تقسیم مادى آن موجب شود که لااقل یکى از اقسام حاصل بعد از تقسیم قابل استفاده در عرف وعادت نباشد (ماده ۱۱۳ نظامنامه اجراء).

مال قابل تقسیم Bien divisible
(مدنى) مالى که بتوان آنرا تقسیم کرد مانند زمین وپارچه وهرمکیل وموزون.

مال قیمى Biens non – fongibles
مال قیمى ویا باختصار قیمى درمقابل مثلی بکار مى رود. (رک. مثلى)

مال مثلی Biens fongibles
غالبأ مثلى گفته میشود. (رک. مثلى)

مال محترم
(فقه) درمقابل مال مباح بکاررفته است. مال محترم یعنى مالى که تصرف درآن بدون مجوز قانونی ممنوع است مانند اموالى که در مالکیت غیر است. (رک. مباحات)

مال مرهون
(مدنی- فقه) مالى که مورد رهن واقع میشود خواه منقول باشد خواه غیرمنقول وجه نقد را نمیتوان به رهن داد.

مال مرهونه
مال مرهونه غلط است یا باید عین مرهونه گفته شود یا مال مرهون همانطور که قانون مدنى استعمال کرده است. (رک. مال مرهون- راهن)

مال مشاع Biens Indivis
(مدنی) مال مشاع ویا ملک مشاع مالى را گویند که دو یا چند نفر مالک داشته وسهم هریک مشخص و ممتاز نباشد. (رک. اشاعه)

مال مشترک
در اصطلاحات مدنی ما و فقه بمعنى مال مشاع است. (رک. مال مشاع – اشاعه)

مال معنوى Biens incorporels
(مدنى) در حقوق رم وحقوقهاى مشتق از آن در مقابل عین وبر حقوق اطلاق شده است یعنى اموال ذمه اى مانند صد تن گندم در ذمه ویا وجه در ذمه.

مال مفروز
(مدنی- فقه) سهم هر مالک درملک مشاع پس از افراز و تفکیک سهام رامال مفروزگویند. به مالى که سابقه اشاعه نداشته مال مفروزگفته نمیشود.

مال منقول Biens meubles
(قانون مدنی) اشیائى که نقل آن ازمحلى بمحل دیگر ممکن باشد بدون اینکه بخود یا محل آن خرابى وارد آید منقول است دیون از حیث صلاحیت دادگاهها درحکم غیر منقول است (ماده ۱۹- ۲۰ قانون مدنی) تقسیم مال به منقول و غیر منقول در فقه اسلام هم از دیر باز مساله شناخته شده اى است. (رک. غیر منقول)

مال ودعى
(مدنی- فقه) مال مورد امانت در عقد ودیعه را گویند.

(رب) المالى
(فقه) صاحب مال راگویند در منقول و غیر منقول.

مالانص فیه
(فقه) – موردى از مسائل زندگى قضائى افراد که مقنن نسبت بآن مورد قانونى وضع نکرده باشد. مرادف سکوت قانون است. در فقه امامیه وآن دسته از فقهاء عامه که قیاس را جائز نمیدانند عقیده این است که (مالانص فیه) اساسا وجود ندارد و در هرموردى اگر نص خاص نباشد دست کم نص عام وجود دارد (مکتب قدیم فرانسه هم همین طور بود) فقهاء اصولى امامیه عقیده بوجود مالانص فیه بعلت بروز حوادث تاریخى که مانع انتشار وبقاء پاره اى ازمقررات لازم شده هستند نهایت اینکه از حیث تئورى معتقدند که در موارد مالانص فیه باید با اصول عملیه (که نوعى فروض قانونى هستند) راه حل را بدست آورد نه با قیاس. (رک. قیاس)

مالتوزیانیسم Maltthusianisme
روش و عقیده مالتوس دانشمند اقتصادى که مى اندیشید نفوس انسانی به تصاعد هندسی (۱- ۲- ۴- ۸-۱۶…) زیاد میشود ولى مایحتاج زندگى به تصاعد عددى (۱- ۲- ۳- ۴- ۵…) افزوده میشود و در نتیجه جنگ وتباهى اجتناب ناپذیر خواهد بود مگر اینکه آنان که توانائى تشکیل خانواده را ندارند خوددارى کنند! اگر قرار باشد سخن غیر عملى گفته شود بهتراست لااقل سخن غیر عملى اخلاقى بگویند مثلا (باغمض عین ازصحت و سقم مقدمات) گفته شود جوامع بشرى با دادن حق تولد مثل بهمه آنرا تحت نظم متناسب با اقتصاد خود در آورند و عواملى که درجهان بهدر میرود صرف توسعه تولید مواد غذائی و لوازم اولیه زندگى در سطح جهانی گردد اگر بشر باین حد برسد تازه رشد انسانیت و غلبه بر فساد اخلاقى بصورت امید معقولى در میآید.

مالک
در معانی ذیل بکار مى رود:
الف – صاحب ملک؟ (رک. ملک)
ب – صاحب مال غیر منقول اعم از زمین وغیرآن.
ج- صاحب اراضی.
د- صاحب سرمایه در عقد مضاربه (ماده ۵۴۶- ق- م).
ه – کسیکه مال او راعاقد فضولى بمعرض معامله گذاشته است (ماده ۲۴۸ ق- م).
و- در قانون اصلاحات ارضی ۱۹- ۱۰- ۴۰ کسى است که داراى زمین باشد بدون اینکه شخصأ بکشاورزی اشتغال داشته باشد.

مالک رسمى
(ثبت) مالکى که بموجب سند مالکیت و باستناد ماده ۲۲ قانون ثبت مالک شناخته میشود ولو اینکه درواقع مالک نباشد (ماده ۲۲ قانون ثبت).
مالک رقبه Nu proprietaire
(فقه) کسیکه مالک عین غیرمنقولى است. در فقه و غیر آن گاهى این اصطلاح در مقابل کسى بکار مى رود که حق انتفاع در آن دارد ویا حق دیگرى درآن دارا باشد ما نند حق وثیقه در رهن وبیع شرط.

مالک مشاع indivisaire
(مدنى) کسیکه درملک مشاعى سهیم است. (رک. اشاعه).

مالک مفروز
(مدنى- فقه) مالک مشاع هرگاه سهمش را مفروزکند بتراضی یا بحکم دادگاه. او را مالک مفروز مى نامند.

مالکیت Propriete
(مدنی) حق استعمال و بهره بردارى و انتقال یک چیز بهر صورت مگر درمواردى که قانون استثناء کرده باشد. ماده ۳۰-۳۱ (رک. ملک)
درقانون مدنی، ما مالکیت فقط درمورد عین استعمال شده است (ماده ۲۹ ق- م). (فقه) هر سلطه قانونی را ملک نامند و مالکیت صفتى است که از این نظر بکار مى رود لذا گفته اند مالکیت خانه – مالکیت حق تحجیر- مالکیت منافع- مالکیت بضع – مالکیت حق اختصاص و غیره.

مالکیت اجتماعى
رک. مالکیت جمعى

مالکیت اختصاصى
رک. مالکیت شخصى

مالکیت ادبى و هنرى Propriete artistique et litteraire
حق استفاده مالى و انحصارى و موقت هنرمند یا نویسنده از هنر یا نوشته خود (قانون قرارداد حمایت تصدیقنامه هاى اختراع وعلائم صنعتى وغیره بین ایران و آلمان مصوب -۱۳ – ۸ -۳۰۹ – دوره ششم قانونگذارى صفحه ۳۱۶ وقانون عهدنامه صلح با دولت ژاپن- ماده ۱۵- جلد اول دوره ۱۸ قانونگذارى- صفحه ۵۵۹.)

مالکیت اشتراکى
رک. مالکیت جمعى

مالکیت تملک
مرادف (ملک ان یملک) است. (رک. ملک ان یملک)

مالکیت جمعى collective Propriete
اختصاص تملک وسائل تولید به جامعه. مالکیت اشتراکى هم بآن گفته میشود.

مالکیت حق تالیف Propriete litteraire
(مدنی) اختیار قانونى نویسنده در مورد استفاده مالى از اثر قلمى خود در مدتی که قانون معین کرده است.

مالکیت حقوق صنعتى Propriete industrielle
(مدنی) اختیار قانونی مخترع نسبت باستفاده مالى از اختراع خود و نیز اختیار قانونى استفاده از علامت فابریک ویا اسم تجارتی ویا هر نوع امتیاز.
مالکیت خصوصى
رک. مالکیت شخصى

مالکیت سرقفلى Propriete commercial
(تجارت) مالکیت بازرگان نسبت به سرقفلى که تحت اختیاراو است. (رک. سرقفلى)

مالکیت شخصى
حقى است که بموجب آن (على القاعده) افراد بتوانند بنفع خود سلطه مالکانه بر اموال داشته باشند. درهمین معنى اصطلاحات مالکیت خصوصی مالکیت اختصاصى، مالکیت فردى هم بکار مى رود. (رک. مالکیت فردى)

مالکیت صنعتى
حق استفاده انحصارى استعمال هر نوع وسیله (خواه اسم تجارتی یا علامت یا مدل یا ورقه اختراع باشد یا هرچیز دیگر) براى جمع کردن مشتریان.

مالکیت فردى
تملک یک یا چند عامل از عوامل تولید بتوسط اشخاص در حقوق خصوصی.

مالکیت مافى الذمه ConFusion
(مدنی- فقه) اجتماع دو عنوان دائن و مدیون دریک شخص نسبت بیک دین موجب میشود که آن شخص مسلط برذمه خود گردد و این سلطه قانونی را که شخص برذمه خود دارد مالکیت مافى الذمه نامند و آن شخص را مالک مافى الذمه گویند مثل اینکه کسى بپدر خود مدیون باشد و پس از فوت پدر تمام ترکه از دیون و اموال و مطالبات باو منتقل شود در اینصورت او مالک مافى الذمه خود خواهد شد (ماده ۳۰۰ قانون مدنى).

مالکیت هنرى
رک. مالکیت ادبى و هنرى

مالم یجب
(فقه) پدیده حقوقى که هنوز موجود نشده است مثلا اسقاط مرور زمان قبل از مضى زمان معین صحیح نیست. (رک. اصطلاح شماره ۳۳۷۷) روی این قاعده ضمان مالم یجب (اصطلاح شماره ۳۳۷۷) ساخته شده است مثلا براین قاعده ضمان ضامن از دین و خسارت تاخیر تادیه آن صحیح نیست زیرا درموقع عقد ضمان، از طرف مدیون تاخیرى نشده که تا نسبت بآن بتوان ضامن شد لکن از تاریخى که مضمون له دین را قانونا ازضامن مطالبه کند و او در پرداخت آن مسامحه ورزد بعلت تأخیرى که ضامن مى کند (نه بعلت ضمان خسارت) باید خسارت بدهد.

مالیات impot (contribution)
سهمى است که بموجب اصل تعاون ملى و بروفق مقررات هریک از سکنه کشور موظف است که از ثروت و درآمد خود بمنظور تامین هزینه هاى عمومى و حفظ منافع اقتصادى یا سیاسی یا اجتماعى کشور بقدر قدرت و توانائی خود بدولت بدهد. (رک. عوارض)

مالیات اربابى
اصطلاح قدیمى و مربوط بمالیات املاک اربابی (در مقابل خالصجات) است که مطابق قانون ۲۰-۱۰-۱۳۰۴ بصورت ۳۵۵ درصد وصول میشد (مجموعه رسمی ۱۳۱۳- صفحه ۲۷۶).

مالیات ارضى
مالیاتی که از اراضی زراعتى گرفته میشد وبحسب نوع زراعت، فرق میکرد. اسم دیگر آن خراج است. سعدى گوید:
کس نیاید بخانه درویش که خراج زمین وباغ بده

مالیات ایلات
(رک. مالیات بر اشخاص)

مالیات بر ارث
مالیاتى است که بموجب قانون مالیات بر ارث و طبق تعرفه مندرج در همان قانون ازترکه گرفته مى شود.

مالیات بر اشخاص
(مالیه) مالیاتی که بر شخصى بعنوان اینکه وجود خارجى دارد (بدون توجه بوضع درآمد او) گرفته مى شد در همین معنى مالیات سرانه – مالیات سرشمار- باج شخصی جزبه بکار رفته است و مالیات ایلات و مالیات خانوارى هم نوعی از مالیات بر اشخاص بوده است (قانون الغاء مالیاتهاى صنفى ومالیات سرشماری مصوب ۳۰-۹-۱۳۰۵). (رک. مالیات بر اموال)

مالیات براموال
(مالیه) مالیات بر مال ودر آمد اشخاص است کسیکه مالى ودرآمدى ندارد مشمول مقررات مالیات نیست. در مقابل مالیات بر اشخاص استعمال میشود. (رک – مالیات بر اشخاص)

مالیات بر درآمد
مالیاتی است که بر عوائد اشخاص طبیعى و حقوقى بسته میشود. اصطلاح مالیات بر عایدات هم بهمین معنى است. (رک. در آمد)

مالیات بر عایدات
(رک. مالیات بردرآمد)

مالیات بر مصرف
الف- مالیاتی که برکالاهای مصرفى بسته
ب- مالیاتی که بر میزان مصرف هر شخص بسته شود.

مالیات تصاعدى
(رک. مالیات نسبى)

مالیات جنسى
نوعى از مالیات مستقیم و ارضی که از محصول زمین (جو یا گندم وغیره) گرفته مى شد.

مالیات جنگى
(رک. حق مصادره)

مالیات حراج
بمعنی حق حراج است. ماده ۳۴ قانون (رک. حق حراج)

مالیات خانوارى
رک. مالیات بر اشخاص
مالیات سرانه
رک. مالیات بر اشخاص

مالیات سرشمار
رک. مالیات بر اشخاص

مالیات شخصى
(مالیه) مالیاتی که بشخص یا به مجموع دارائی و درآمد او تعلق گیرد این معنى اعم ازمالیات سرانه (یا مالیات بر اشخاص) است. (رک. مالیات بر اشخاص)

مالیات صنفى
(مالیه) نوعى مالیات است که قبلا بطور مقطوع پیش بینى شده وبین رؤساء اصناف با موافقت آنها تقسیم شده و رئیس صنف سهمیه خود را بین اعضاء صنف به تناسب توانائی مالى تقسیم مى کرد.

مالیات عمومى بر درآمد
مالیاتی است که بردرآمد خالص سالانه هر فرد تعلق می گیرد.

مالیات غیر شخصى
(مالیه) مالیاتی که به بعضى اشیاء واموال درموقع تولید یا حمل و نقل و یا زمان مصرف تعلق گیرد بدون در نظر داشتن وضع مالى صاحبان آنها. از این قبیل است مالیات برمال التجاره و مالیات بر اسناد حاکی از نقل و انتقال اموال. مالیات وضعى را هم درهمین معنی بکار برده اند.

مالیات غیرمستقیم
مالیاتى که از اموال مصرفى بمناسبت عملى از قببل تولید و توزیع و صدور و ورود گرفته میشود و مؤدى مالیات در نتیجه آنرا ازمصرف کننده واقعى یاکسیکه قرار مالیات بر او است مى گیرد. در حقیقت تکلیف پرداخت آن، بطور غیر مستقیم متوجه مصرف کننده است.
درمقابل مالیات مستقیم استعمال مى شود. (رک. مالیات مستقیم)

مالیات مستقیم
مالیاتی که تکلیف پرداخت آن متوجه کسى است که قرار مالیات (ازقبیل قرار ضمان) هم براو است ومؤدى راهى براى تحمیل آن بغیر ندارد.

مالیات مضاعف
(مالیه) هرگاه ازماخذ مالیات دویا چند برابر مالیات اخذ شود مالیات را مضاعف نامند و بهتر است مالیات مکرر نامیده شود.

مالیات نزولى
مالیاتی که نرخ نسبى آن بطرف نزول است بر خلاف مالیات تصاعدى.

مالیات نسبى
(مالیه) مالیاتى است که تغییرمقدار ماخذ مالیات در تعرفه و نرخ مالیات تاثیرى نکند بعکس مالیات تصاعدى که تغییر مقدار ماخذ مالیات موجب تغییر تعرفه و نرخ مالیات خواهد بود. (رک: نرخ مالیات)

مالیات نقدى

مالیات مستقیم ارضى که بجاى گرفتن جنس محصول (مالیات جنسى) وجه نقد گرفته شود.

مالیات نیمه شخصى
مالیاتی است که بر بهره شخص ازکارمعین یا چیز خاص بسته شود بدون در نظر داشتن توانائى مالى او مانند مالیات از مزد و حقوق و استفاده هاى کشاورز از کار خود وما نند اینها. ازاین قبیل است مالیات برزمین و خانه و برگهاى بها دار و وسیله نقلیه.

مالیات وضعى
رک. مالیات غیر شخصى

(نرخ) مالیات
رقمى است که میزان قابل برداشت ازمال مورد اخذ مالیات را طبق نسبت معینى بدست مى دهد.

مالیه
الف – اداره و وزارتخانه عهده دارگرد آورى در آمد و بازرسى اجراء بودجه کشور. درهمین معنی (دارائى) بکار مى رود.
ب- علم مالیه را بطور اختصارمالیه گویند و آن علمى است که از اصول و قواعد و وسائل تهیه درآمد براى تامین هزینه سازمانهاى عمومى و اصلاحات اقتصادى و اجتماعى و سیاسى کشور بحث مى کند.

مالیه عمومى Finances publiques
مجموعه اسباب و وسائل وطرق فنى و حقوقى مربوط بامور وفعالیت مالى اشخاص حقوقى حقوق عمومى.

مانده
درلغت بمعنى خسته و از حرکت ایستاده وبقیه راگویند در اصطلاح حسابدارى و بانکى تفاوت جمع پرداختى ودریافتى یک حساب را گویند.
در اصطلاحات ذیل بکار رفته است:

مانده بدهکار
هرگاه دریافتى یک حساب بیش از پرداختى باشد تفاوت دریافت و پرداخت را مانده بدهکار نامند.

مانده بستانکار
هرگاه پرداختى یک حساب بیش از دریافتى آن باشد تفاوت دریافت وپرداخت را مانده بستانکار نامند.

مانع
(فقه) هرچه که از تحقق یافتن اثر چیز دیگرى جلوگیرى کند در مقابل مقتضى استعمال میشود. (رک. مقتضى)

مانع اغیار
درتعریف ماهیت یک موضوع باید تعریف دو شرط ذیل را دارا باشد:
الف – جامع افراد با شد یعنى تعویف طورى باشد که همه نمونه ها و مصادیق مورد تعریف را در برداشته باشد و چیزى را فرونگذارد وگرنه گفته خواهد شد که تعریف جامع افراد نیست یعنى همه مصادیق مربوط را در برندارد.
ب- مانع اغیار باشد یعنى تعریف باید شامل امورى که مربوط بمورد تعریف نیست شود مثلا ماده ۳۳۸ ق- م درتعریف بیع مانع اغیار نیست زیرا شامل انتقال منافع معدن بعوض معلوم مى باشد زیرا منافع معدن، عین است و انتقال عین بعوض معلوم بموجب ماده مزبور بیع است در حالیکه عرفا آنرا اجاره میدانند نه بیع.

مانع سبب
(فقه) هر صفت وجودى که مانع تحقق فلسفه یک سبب از اسباب قانونی گردد چنانکه قتل در شرع سبب قصاص است ولى اگر قاتل پدرکسى باشد که حق قصاص، یافته صاحب این حق نمیتواند پدر خود را بعنوان قصاص بکشد زیرا ابوت عبارت است از یک صفت وجودى که مانع تاثیر سبب (از حیث قصاص) است) قواعد شهید – ص ۲۱) (رک. سبب)

مانعه الجمع
دو چیزکه باهم دریکجا جمع نشوند مانند وثیقه عینى غیر منقول یا منقول که با وثیقه ذمه اى (مانند ضامن) بحکم مواد ۳۴- ۳۹ قانون ثبت جمع نمیشوند (ولواینکه بعضى اسناد در عمل بر خلاف این نظر تنظیم شده است) ولى رفع این دو، شدنی است مثل دینى که نه وثیقه عینى دارد نه وثیقه دینى (ماده ۲۴۱ قانون مدنى) در مقابل مانعه الخلو بکار مى رود. (رک. مانعه الخلو)

مانعه الخلو
دو چیزکه نفى هر دو باهم میسر نیست مثلا عقد معینى را اگر درنظربگیرید نمیتوان دو صفت تشریفاتی بودن و رضائى بودن را ازآن عقد نفى کرد زیرا یک عقد یا رضائی است ویا تشریفاتی. این دو وصف هم مانعه الجمعند و هم مانعه الخلو یعنی نه جمع آنها میسر است و نه رفع آنها.

مانیفست
(مالیه- حقوق بحرى) سندى که ممضى بامضاء ناخدا بوده وباید بماموران گمرک نشان داده شود و جنس و مارک و شماره کالاهائى را که به بندر وارد میشود متضمن است Manifeste d، entr? (یا اظهاریه ورودى).

ماه
ماه مطابق با ماه شمسى است وکسرى آن از قرار ماهى سى روز حساب میشود یعنی ماه ۳۱ روزه همان ۳۱ روزحساب میشود و ماه ۲۹ روزه همان ۲۹ روز ولى کسور ازماهها بماخذ ماهى ۳۰ روز حساب میشود. عبارت ماده ۶۱۲ دادرسی مدنى تعقید معنوى دارد. (دانشنامه حقوقى- جلد اول- صفحه ۵۳۳)

ماهانه
رک. شهریه

ماهوى
در لغت بمعنی امر مربوط باساس وریشه وذات هر چیز وهر کار را گویند مثلا بحث ماهوى یعنی بحث مربوط باصل کار نه فروع آن. در علم حقوق در ترکیبات ذیل بکاررفته است:

(دادگاه) ماهوى
(دادرسى) در مقابل فرجام (دیوان کشور) بکار رفته است و شامل مرحله نخستین و پژوهش مى باشد. (رک. ماهیت)

(رسیدگى) ماهوى (دادرسى)
الف – در مقابل رسیدگی فرجامى بکارمى رود و شامل رسیدگى هاى دادگاه نخستین وپژوهشى است.
ب- قسمتى از رسیدگى دادگا ههای ماهوى که موجب فصل خصومت بطورمستقیم (کلا یا بعضآ) مى باشد. (رک. ماهیت)

(قانون) ماهوى
رک. ماهیت- قانون ماهیتى

ماهیت
این اصطلاح که از افزودن (ت) و تشدید یاء به آخر جمله (ماهى؟) بمعنى (چیست آن) فراهم آمده است درفارسی بآن گوهر
(و در معرب آن جوهر (گفته میشود از نظر فلسفى عبارت است از محمول بلاواسطه بر چیزى که تمام نماى آن باشد چنانکه گفته اند:) ماهیه الشیئى تمام مایحمل على الشیئى حمل مواطاه من غیر ان یکون تابعالمحمول آخر.) این تعریف که خلاصه آن در بالا گفته شد با وجود درستى ابهام دارد یا دست کم براى کسیکه سالها فلسفه نخوانده باشد دشوار است. فرق ماهیت با حقیقت آن است که در ماهیت، لحاظ هستى و نیستی نمیشود ولی حقیقت، بامور موجود اطلاق میشود چنانکه پیش از پدید آمدن هواپیما یا بیمه استعمال حقیقت بیمه یا حقیقت هواپیمادرست نیست ولى استعمال ماهیت بیمه یا ماهیت هواپیما درست است. تعریف ماهیت در فلسفه از دشوارترین مباحث است بطوریکه باذکر یک یا چند
تعریف براى نا آشناى بفلسفه درک آن دشوار است مانند این تعریف: ;Essence d، un genre ensemble des proprietes qui le definissent (یعنى گوهریک نوع ; مجموع مختصات و مشخصاتى است که اورا متمایز ازنوع دیگر مى کند). در اصطلاحات حقوقى در معانى ذیل بکار رفته است:
الف – قسمتى از دعوى که اظهار نظر دادگاه در آن قسمت دعوى را مستقیما (کلا یا بعضآ) فیصله دهد (فصل خصومت) این را ماهیت دعوى مى گویند ودر ماده ۱۵۴ دادرسى مدنی بهمین معنى بکار رفته است و هم چنین است ماهیت دعوى مذکور در ماده ۱۹۷ قانون مذکور و بطورکلى در فصل ایرادات. مقصود از ذکر کلمه (مستقیمآ) این است که امثال قرار رد دعوى بعلت مرور زمان خارج شود زیرا درچنین موردى مستقیمأ در نفس دعوى اظهار نظر نشده است و درحقیقت بطور غیر مستقیم دعوى ازدادگاه خارج شده و بنظر دقیق در واقع فصل خصومت نشده است بلکه بحکم قانون، خصومت غیر قابل استماع وغیر قابل رسیدگى تشخیص شده است (ماده ۷۳۱ قانون آئین دادرسی مدنى).
ب- آن قسمت ازشرح دعوى (که بعنوان جریان کار و مانند آن در دادنامه نوشته میشود) که شامل بیان اسم اصحاب دعوى و اقامتگاه آنان و اموریکه منشاء دعوى شده است مى باشد این قسمت را در اصطلاحات خارجىpoint de fait و نیز elemente de fait و Question de fait مینامند و در اصطلاحات آئین دادرسی ما بآن ماهیت دعوى گفته شده است (ماده ۵۵۱ دادرسى مدنی) و دادگاه نخستین وپژوهش را باعتباراین معنی دادگاه ماهوى مى نامند و رسیدگى آنها را رسیدگى ماهوى گویند و بهمین لحاظ است که فرجام را دادگاه غیرماهوى نامیده اند ورسیدگى فرجامى را رسیدگی غیرماهوى نام داده اند ومقصود ازماهیت د رماده ۷-۸ آئین دادرسى مدنی همین است. در مقابل ماهیت دعوى باین معنی در اصطلاحات خارجى question de droit و point de droitمعنی دادگاه ماهوى مى نامند و رسیدگى آنها را رسیدگى ماهوى گویند و بهمین لحاظ است که فرجام را دادگاه غیرماهوى نامیده اند ورسیدگى فرجامى را رسیدگی غیرماهوى نام داده اند ومقصود ازماهیت د رماده ۷-۸ آئین دادرسى مدنی همین است. در مقابل ماهیت دعوى باین معنی در اصطلاحات خارجى question de droit و point de droit بکار رفته است و ترجمه اى از این اصطلاح در حقوق ما (ماده ۵۵۸ دادرسى مدنی) نداریم میتوان با نوعى از استفاده از مصطلحات علم فقه آنرا (قسمت حکمى) (در مقابل قسمت موضوعى) نامید و برخى آنرا مسائل قانونی گفته اند که نارسا است بهر حال قسمت حکمى یا مسائل قانونی (در مقابل ماهیت دعوى) عبارت است از قسمتى از شرح دعوى که شامل مستندات وادله متداعیین و طرفین دعوى (ویا امر حسبى) وخلاصه مسائل معروضه و مورد ترافع دردادگاه مى باشد دیوان کشور باید این قسمت را مورد توجه قرار داده ومصب نقض وا برام قرار دهد مثلا اگر مفاد یک سندعادى مردد بین انتقال طلب و اقرار باشد تفسیر دادگاه ماهوى از این سند عادى (که در نتیجه موضوع آنرا ملحق به انتقال طلب یا اقرارکند) مربوط بماهیت دعوى است و فرجام در این قسمت وارد نمیشود اما اگر دادگاه ماهوى مفاد سند را اقرار تلقى کند ولى احکام اقرار را بر آن مترتب نسازد فرجام ازاین حیث باستناد ماده ۵۵۸ دادرسی مدنى حق نقض حکم را دارد.
ج- آنچه که مربوط به ذات حق یاعمل حقوقى (عقد- ایقاع- اقرار و ما نند آن) است در این معنى کلمه Fond (بصورت مفرد) در مقابل Forme بکار مى رود. در این معنى می گویند قانون شکلى و قانون ماهوی مثلا قانون مدنى یک قانون ماهوى است و قانون آئین دادرسى مدنی یک قانون شکلی.
د- گاهى بجاى ماهیت کلمه متقارب با آن یعنى ذات استعمال میشود آن چنانکه در عبارت صلاحیت ذاتی (ماده ۱۹۷ دادرسى مدنى) بکار رفته است. این جا ذاتى در مقابل نسبى است یعنى آنچه از دعاوى ویا امور حسبى که یک دادگاه بحسب ادارى یا مدنی یا کیفرى بودن و بحسب اختصاصى یا عمومى بودن وبحسب بدوى یا پژوهشى بودن صالح براى رسیدگى آن است. (رک. فرجام ماهوى)

ماهیت حقوقى
ماهیتى که از جمله پدیده هاى حقوقى است مانند بیع، رهن، دولت، ملت، شهردارى و غیره. درمقابل ماهیات غیر حقوقى مانند شجاعت، کذب، وجود، عدم، اکسیژن، ئیدرژن، تب و امثال آنها استعمال مى شود.

ماهیت دعوى (دادرسى)
الف- قسمتى از دعوى که اظهار نظر دادگاه درآن قسمت دعوى را کلا یا بعضأ بطورمستقیم فیصله دهد (فصل خصومت) ماده ۱۵۴- ۱۹۷ دادرسی مدنى.
ب- قسمتى از شرح دعوى (گردش کار یا جریان دعوى) که درآن اسم واقامتگاه اصحاب دعوى و اموریکه منشاء دعوى شده است ذکر میشود point de fait (رک. ماهیت)

ماهیت عرفى
ماهیتى است حقوقى که نه در قانون تعریف شده است و نه امکان دارد که از مواد مختلف قانون تعریف آن استخراج شود در اینصورت تصورى که درعرف مسلم ا زچنین ماهیتى شده است معتبر بوده وماهیت عرفی نامیده میشود. فقهاء آنرا حقیقت عرفیه

ماهیت قانونى
ماهیتی است از ماهیات مربوط بعلم حقوق که قانونگذار درقانون آنرا تعریف کرده است مانند تعریف مال غیر منقول در ماده ۱۲ ق- م و تعریف سند مالکیت معارض در ماده سوم لایحه اشتباهات ثبتى واسناد مالکیت معارض. در فقه آنرا (حقیقت شرعیه) گویند.

ماهیت مستنبط از قانون
ماهیتى است مربوط بعلم حقوق که در قانون تعریف نشده است اما از اجتماع چند ماده ودر نظرگرفتن موارد استعمال قانونگذار و یا بکمک مبانى حقوت میتوان تعریف آن ماهیت را استخراج کرد مانند ماهیت جلسه دادرسی که از مجموع مواد ۱۶۵- ۱۸۴- ۱۳۰- ۱۸۵- ۳۷۲ ۴۳۹- ۱۲۵- ۱۴۴ قانون آئین دادرسى و ماده ۴۵ قانون امور حسبى میتوان دانست که جلسه دادرسى عبارتست ازیک وضع قانونى که دست کم قائم موجود یک دادرس (یا قائم مقام قانونی وى که متصدى جلسه است) و مسبوق بجریان تشریفات مخصوص قانونی است حضور اصحاب دعوى یا وجود دادگاه و یا رسیدگى بماهیت دعوى و نیز ترافعی بودن دستور جلسه شرط تحقق جلسه دادرسى نیست.

(دفاع در) ماهیت
دفاع خواننده در اساس موضوع دعوى در مقابل ادعاء مدعی در مقابل ایراداتی که خوانده میتواند بکند استعمال شده است. (رک. ایراد)

مایملک
(مدنی – فقه) قسمت مثبت از دارائی شخص را گویند. شامل دیون نمیشود (ماده ۳۰ قانون مدنى).

مباح
(فقه- مدنی) چیزى که ترک وفعلش جائز است. در فقه آنرا در مقابل واجب – حرام- مستحب- مکروه قرار میدهند و در حقوق مدنی آنرا در مقابل امر ونهى (قوانین الزامى) قرار داده اند زیرا در حقوق مدنى مستحب ومکروه وجود ندارد و این دو نوع در حقیقت ملحق بمباحات هستند. (ماده ۹۲ ق – م).
مجموع واجبات و محرمات را الزامات قانونی یا تکلیف قانونى مى گویند میزان مباحات وتعداد آنها به تنهائى بمراتب بیشتر از الزامات قانونى و مستحبات و مکروهات است و از همین مقایسه اصاله الاباحه (اصل اباحه) کشف شده است زیرا الزامات قانونى ومستحبات و مکروهات وارد برمباحات هستند ومادام که دلیلى بر وجوب یا حرمت یا استحباب یاکراهت نباشد اباحه حاکم است. اصل اباحه از اصطلاحات فقهی است و

مبادى حقوق elements juridiques
مبادى حقوق تصورات و تصدیقاتى است که قبلا باید دانسته شود تا راه آموزش علم حقوق برطالب این علم گشوده گردد این مبادى دوقسمند:
الف – مبادى تصورى ما نند فهمیدن ماهیت حق- عقد- ایقاع- اجاره ـ بیع – بیمه و اصطلاحات علم حقوق.
ب – مبادى تصدیقی مانند اصل آزادى اراده- اصل اباحه و نظائرآنها.

مباشر
الف- کسیکه از طرف مالک بطور مستمر (بدون توقیت) اداره اموال او را تصدى مى کند (ماده ۷۴۶ آئین دادرسی مدنی)
ب- بمعنى ضابط است) رک. ضابط (.
ج- در مقابل سبب بکار می رود. (رک. سبب)

مباشرت
الف – اداره یا دائره اى که لوازم کار و اثاث مورد نیازیک سازمان دولتى یا عمومى را تهیه کند. اسم دیگر آن کارپردازى و ملزومات است.
ب- انجام دادن یک عمل حقوقى شخصأ بدون تعیین نائب و نماینده و وکیل چنانکه گویند حاکم دادگاه خود باید مباشر امر رسیدگى شود و به عضو على البدل ارجاع کار نکند.

مبانى قضائى
(دادرسی) امور ذیل راگویند.
الف – اصول و قواعد مذکور در آئین دادرسی، در حدود بند سوم ماده ۵۹ قانون آئین دادرسی مدنى.
ب- بدیهیات اولیه ولواینکه در مقررات دادرسى مذکور نباشد ما نند تنجزخواسته (ماده ۵۵۱ دادرسى مدنی).

مبایعه
(فقه) بمعنى بیع است. این کلمه کم استعمال میشود. (رک. بیع)

مبدل (فقه)
چیزى که از طرف ایجاب کننده (در عقد معوض) بطرف وى داده میشود مانند مبیع درعقد بیع ومنافع عمن مستاجره درعقد اجاره. مرادف معوض است (رک. معوض).
اصطلاح بالا در مقابل بدل (بمعنی عوض) استعمال میشود.

مبرات مطلقه
هرعمل حقوقى مبنى بر احسان عام را گویند مانند وصایاى عمومى و اوقاف عمومی و حبس عام. گاهى آنرا بریات عمومیه (ماده ۹۱ قانون مدنی) گویند (ماده ۲۹ قانون ثبت و ماده ۴۳ قانون اوقاف ۱۳۱۴).

مبعوثان
اصطلاح خلاصه شده از اصطلاح مجلس مبعوثان است. (رک. مجلس مبعوثان)

مبیع
(مدنى- فقه) عین موجود در خارج ویا عین کلى درذمه که بعنوان معوض و بانتظار دریافت عوض معلوم بطرف تملیک میشود (ماده ۳۳۸- ۳۵۰- ۳۵۱- قانون مدنی) دراصطلاح دیگر آنرا مثمن گویند (ماده ۱۹۷ ق – م). درعقد صلح اگر دومال مبادله شود هیچیک جنبه معوض را ندارد بلکه صرفا هریک بدل دیگرى است واز همین روعقد صلح که صرفا یکنوع تسالم و توافق است با عقد بیع فرق مى کند.

مبیع شرطى
(مدنى- فقه) مبیع در بیع شرط را مبیع شرطى گویند چنانکه بایع را در این بیع بایع شرطى و مشترى را مشترى شرطى مى نامند.

(جهـل به) مبیع
(مدنی- فقه) جهل بمقدار مبیع یا بوصف مبیع ویا بعنوان مبیع را گویند (ماده ۳۴۲ ق- م).

مبین (فقه)
عبارتی که ظهور در معنائى دارد.

متباینین
دو چیزکه بکلى با هم اختلاف داشته و قدر مشترکى بین آنها نباشد مانند حبس و وقف. حکم تمیزی شماره۵۵۵ مورخ ۱-۴-۱۳۲۵ مى گوید (حبس و وقف دو عنوان جداگانه است و حداقل و اکثر در آنها نیست تا بتوان اخذ بقدر متیقن نمود بنابراین استناد دادگاه بماده ۱۳۱۷ قانون مدنى و اتخاذ قدر متیقن ازگواهى گواهان صحیح نخواهد بود.).
مثال دوچیزکه در آنها حداقل و اکثر باشد ماده ۲۲۵ قانون تجارت است که مبلغى در برات یکبار بحروف ویکبار بعدد نوشته شده و بین آنها اختلاف باشد که دراینصورت اقل را ملاک قرارمیدهند. اصطلاح متباینین در مقابل (اقل واکثر) قرار مى گیرد. اصل این اصطلاحات از فقه گرفته شده است.

متبوع Commettant
کسى که دیگرى را تحت نظر خود بکارى وادارکند مانند صاحب خانه نسبت به کلفت و نوکر و باغبان.

متجزى
(فقه) کسیکه توانائى استنباط احکام شرعی همه موضوعات را که باو عرضه میشود نداشته باشد. چنین شخصى را مجتهد متجزى گویند در برابر کسیکه توانائى استنباط احکام شرعی همه موضوعاتى را که باو عرضه میشود داشته باشد و او را مجتهد مطلق گویند، اولى مبتدى در اجتهاد است و دومی منتهى در آن. اگراجتهاد بالفعل را در نظر بگیریم تقسیم به مطلق ومتجزى در آن راه ندارد زیرا هر مجتهد بالفعل متجزی است و مسائل علم حقوق بقدرى زیاد است که هیچکس در تمام عمر خود نمیتواند در همه مسائل علم حقوق عملا اجتهاد کند.

متحد المآل
رک. بخشنامه

متخاصم
(بین الملل عمومى) افراد قشون منظم دولت و داوطلبان جنگى (درشرائط خاص) و اشخاصى که در قیام علیه دشمن شرکت کنند وشورشیان در جنگهاى داخلى که تحت فرماندهى فرمانده مطاع قیام کرده باشند وحکومت منظمى پدیدآورده باشند.

متخاصمین
گاهى به مدعى و مدعى علیه گفته میشود در این صورت بمعنى متداعیین یا اصحاب دعوى است.

متداعیین
رک. اصطلاح شماره۲۴۱۲

متدرج
(فقه) در علم درایه بحدیثى گفته اند که کلام راوى با متن حدیث خلط شده باشد.

مترادف
دویا چند لفظ را گویند که معنى آنها یکى باشد مانند خوب و نیک و یاوه وژاژ. استعمال مترادفات در متن قوانین و مقررات و در عبارت رأى موجب ایجاد اشتباه است وبه پاره اى اشخاص دستاویز و بهانه مى دهد و شایسته است که ترک شود.

متروپل Metropole
الف – کشورى است که داراى مستعمرات یا تحت الحمایه یا سرزمین تحت قیمومت است درمقابل آن مستعمرات یا تحت الحمایه یا سرزمین تحت قیمومت، بکار میرود.
ب- خاک کشور مذکور را هم متروپل نامیده اند.

مترجم رسمى
کسیکه از طرف دادگسترى و بموجب مقررات و نظامات مخصوص مربوط بمترجمان بسمت مترجمى انتخاب و داراى پروانه مخصوص مترجمى باشد (ماده سوم قانون راجع بترجمه اظهارات و اسناد درمحاکم) و نظامنامه مصوب ۱۳۲۱ و اصلاحات آن درسال ۱۳۲۳- ۱۳۲۵

متروکات
(فقه- مدنى) ترکه و ارث را گویند (اصطلاح قدیمی است).

متروکه
چیزى که ازآن چشم پوشیده و اعراض شده است. در معانی ذیل بکار رفته است:
الف- (فقه) زمینی که ملک بوده ومالک ازآن اعراض کرده است ما نند آبادیهائى که براثر زلزله بکلی ویران شده واهالى بکلی مهاجرت کرده و دست از آنها برداشته اند.
ب- اراضی که براثر توسعه معابر قسمت ناچیزى ازآنها درحاشیه معبر ما نده باشد بطوریکه نوعا مالکان ازآ نها دست برمیدارند و راضی با خذ قیمت کل زمین از شهردارى میشوند.
ج- کالائی که درگمرک وارد شده وظرف هشت ماه از تاریخ تسلیم مانیفست یا اظهارنامه اجمالى به گمرک برای منظورهاى مذکور در ماده ۱۴ قانون اصلاح تعرفه گمرکى ۱۰- ۴- ۳۷ اظهار نشده باشد و ازگمرک تحویل نگیرند کالاى متروکه محسوب است. (رک. مانیفست)

متشابه
(فقه) – الف- هر لفظ یا عبارتی که نوعا در نتشخیص مراد گوینده آن شبهه اى در ذهن خلجان کند خواه اینکه بعد از تامل و بررسی و مراجعه وتفحص رفع شبهه شود خواه نشود (مثال قسم اخیر حروف مقطعه در اوائل سوره ها است. مثال قسم اول روشن است).
آنچه که تعریف متشابه برآن صدق نکند محکم است. غالب مؤلفان درتعریف محکم و متشابه بقدرى اختلاف نظر پیدا کرده اند که خود آیه راجع به محکمات ومتشابهات را هم در ردیف متشابهات قرارداده اند و حال اینکه مقصود این نبود که خود این آیه در ردیف متشابهات قرار گیرد (کلیات ابی البقاء ص ۳۱۱- ۳۱۲).
ب- در علم درایه هرگاه اسامى روات احادیث از حیث لفظ و نوشته متحد باشد و اسامى پدران آنها لفظا مختلف ولى خطا مشابه باشد (ویا بعکس یعنى اسامى پدران آنها از حیث لفظ ر نوشته متحد و اسامى فرزندان لفظا مختلف ولى خطا مشابه باشد) این حدیث را حدیث متشابه نامیده اند مانند بکربن زیاد (تشدید یاء) و سهل بن زیاد (بدون تشدید یاء).

متشبث
(فقه) متصرف را گویند یعنى کسى که ید بر مالى دارد.

متصالح
(مدنی- فقه) قبول کننده را درعقد صلح متصالح گویند (ماده ۷۵۲ ق- م).

متصالحین
طرفین عقد صلح راگویند.

متصرف
کسیکه مالى را در اختیار دارد خواه بعنوان مالکیت باشد خواه بعنوان دیگر ولو بطور غصب وتصرف غیر قانونی. (رک. تصرف)

متصرف با حسن نیت Posseseur de bonnefoi
کسیکه با حسن نیت وضع ید برمال غیر کند. (رک. حسن نیت)

متصرف بعنوان مالکیت
کسیکه متصرف درمالى است فرض قانون این است که تصرف او تصرف بعنوان مالکیت است و خود او متصرف بعنوان مالکیت است (ماده ۷۴۷ دادرسی مدنى و ماده ۱۱ قانون ثبت) و چنین تصرفى را تصرف ما لکانه نامند (تبصره ماده ۱۲ قانون ثبت).

متصل
(فقه) درعلم درایه هریک از چهار قسم حدیث صحیح – حسن- موثق- ضعیف اگر اسناد آنان پیوست باشد (یعنى هریک از راویان حدیث آنرا از مافوق خود شنیده باشد ویا اگر نشنیده بجای شنیدن وضع دیگرى راکه قائم مقام شنیدن است دارا باشد مانند اجازه- مناوله وبهرحال واسطه ساقط نشده باشد) تا معصوم یا غیر معصوم آنرا تا آن غایت، متصل گویند و گاه موصول گویند.

متعارف
چیزى که معمول عرف است (ماده ۱۳۲ ق -م) متعارف ممکن است روش یا مفهوم باشد اولى را روش عرف و سیره عرف و بطور خلاصه عرف و نیز عرف وعادت نامند و دومى را متفاهم عرف و تفاهم عرف و فهم عرف نامیده اند.

متعاقدین
(مدنى- فقه) طرفین عقد را گویند.

متعاملین
(مدنى- فقه) طرفین معامله را گویند.

متعاهدین
(بین الملل عمومى) طرفین قراردادهاى خارجى (که لااقل یکطرف آن یک دولت باشد) را گویند.

متعلق
شیئى و امر مورد رابطه و علاقه حقوقى راگویند مثلا اگرکسى مالک دوچرخه اى (کلیات ابی البقاء ص ۳۱۱- ۳۱۲).
ب- در علم درایه هرگاه اسامى روات احادیث از حیث لفظ و نوشته متحد باشد و اسامى پدران آنها لفظا مختلف ولى خطا مشابه باشد (ویا بعکس یعنى اسامى پدران آنها از حیث لفظ ر نوشته متحد و اسامى فرزندان لفظا مختلف ولى خطا مشابه باشد) این حدیث را حدیث متشابه نامیده اند مانند بکربن زیاد (تشدید یاء) و سهل بن زیاد (بدون تشدید یاء).

متشبث
(فقه) متصرف را گویند یعنى کسى که ید بر مالى دارد.

متصالح
(مدنی- فقه) قبول کننده را درعقد صلح متصالح گویند (ماده ۷۵۲ ق- م).

متصالحین
طرفین عقد صلح راگویند.

متصرف
کسیکه مالى را در اختیار دارد خواه بعنوان مالکیت باشد خواه بعنوان دیگر ولو بطور غصب وتصرف غیر قانونی. (رک. تصرف)

متصرف با حسن نیت Posseseur de bonnefoi
کسیکه با حسن نیت وضع ید برمال غیر کند. (رک. حسن نیت)

متصرف بعنوان مالکیت
کسیکه متصرف درمالى است فرض قانون این است که تصرف او تصرف بعنوان مالکیت است و خود او متصرف بعنوان مالکیت است (ماده ۷۴۷ دادرسی مدنى و ماده ۱۱ قانون ثبت) و چنین تصرفى را تصرف ما لکانه نامند (تبصره ماده ۱۲ قانون ثبت).

متصل
(فقه) درعلم درایه هریک از چهار قسم حدیث صحیح – حسن- موثق- ضعیف اگر اسناد آنان پیوست باشد (یعنى هریک از راویان حدیث آنرا از مافوق خود شنیده باشد ویا اگر نشنیده بجای شنیدن وضع دیگرى راکه قائم مقام شنیدن است دارا باشد مانند اجازه- مناوله وبهرحال واسطه ساقط نشده باشد) تا معصوم یا غیر معصوم آنرا تا آن غایت، متصل گویند و گاه موصول گویند.

متعارف
چیزى که معمول عرف است (ماده ۱۳۲ ق -م) متعارف ممکن است روش یا مفهوم باشد اولى را روش عرف و سیره عرف و بطور خلاصه عرف و نیز عرف وعادت نامند و دومى را متفاهم عرف و تفاهم عرف و فهم عرف نامیده اند.

متعاقدین
(مدنى- فقه) طرفین عقد را گویند.

متعاملین
(مدنى- فقه) طرفین معامله را گویند.

متعاهدین
(بین الملل عمومى) طرفین قراردادهاى خارجى (که لااقل یکطرف آن یک دولت باشد) را گویند.

متعلق
شیئى و امر مورد رابطه و علاقه حقوقى راگویند مثلا اگرکسى مالک دوچرخه اى باشد داراى حق مالکیتى است یعنی یک رابطه حقوقى او را به دوچرخه مرتبط مى کند و دوچرخه که مورد علاقه ورابطه حقوقى است متعلق حق مالکیت است.

متعلق حق
(مدنی- فقه) مورد تعلق یک حق معین را گویند مثلا اگر مالک خانه اى هستید آن خانه متعلق حق شما است.

متعلق حکم
(فقه) – الف – فعل یا ترک که دستور مقنن ناظر بآن است مثلا جعل اسناد یا ساختن سکه تقلبى ویا تمرد از دستورآمر قانونى متعلق حکم قانون مى باشند. (رک. موضوع حکم)
ب- چیزى که در بود و نبود حکم مؤثر است وخود آن چیزنه موضوع حکم است و نه خود حکم (اصطلاح شماره ۱۹۵۶).

متعلق عقد
(مدنى- فقه) آنچه که مورد توافق طرفین عقد واقع شده است مثلا مبیع وثمن هریک متعلق عقد هستند (ماده ۶۸۳ قانون مدنی).

متعه
(مدنى- فقه) نکاح منقطع راگویند. (رک. نکاح منقطع)

متعهد
(مدنى- فقه) کسیکه حق دینى بعهده دارد خواه برضاى خود آنرا بعهده گرفته باشد خواه بحکم قانون برعهده او دینى واقع گردد مانند مسئول مدنی.

(شریک) متعهد Cooblige
کسیکه باتفاق مدیون و یا از راه تضامن با او ملزم بپرداخت دینى باشد.

متعهد له
(مدنى- فقه) کسیکه منتفع ازتعهد دیگرى است. مرادف بستانکار- طلبکار- دائن است.

متفق و مفترق
(فقه) در علم درایه، اگر روات احادیث ازحیث اسم واسم پدر) بهر مقدار یعنى یک پشت یا بیشتر (یکسان باشند این روایت را متفق و مفترق نامیده اند یعنى ازحیث اسم اتفاق دارند و ازحیث شخصى تمایز و افتراق دارند.

متقاسمین
(مدنى – فقه) طرفین و شرکاء مال مشاع که در صدد تقسیم آن برآمده اند.

متقاعد
از مأموران دولت کسیکه به سن بازنشستگى رسیده و ابلاغ بازنشستگى او صادر شده باشد. (رک. تقاعد)

متقوم
(فقه) بمعنى قیمى است که درمقابل مثلى استعمال شده است. (رک. مثلى)

متمتمع
(فقه- مدنى) زوج را در نکاح منقطع متمتع گویند و زوجه را متمتعه (جامع الشتات- ص ۴۵۲).

متمم جعل
رک. نتیجه الاطلاق

متن
الف – در قوانین، عبارات مقنن را گویند.
ب- در علم درایه عبارات حدیث را گفته اند.

متنازع فیه
مورد اختلاف و دعوى را گویند. خواسته اخص از متنازع فیه است زیرا وقتى که نزاع و دعوى بمراجع قضائى در لباس تشریفات دادرسى عرضه شد اسم آن خواسته یا مدعى به است.

متواتر
رک. خبر متواتر

متوجهات دیوانى
(حقوق ادارى) درقدیم به تحمیلات مالى که ازطرف دیوان و دولت متوجه اشخاص و املاک و اموال مى شد گفته مى شد.

متوفى De cujus
(مدنى) مورث- کسیکه مرده و مالى از او باقیمانده است.

متوقف
مرادف ورشکسته است (رک. ورشکستگى).

متولى
(مدنى- فقه) کسیکه اداره امور موقوفه اى راعهده دار باشد (ماده ۷۵ قانون مدنى).

متهب (بکسرهاء) Donataire
رک. هبه

متهم. Accuse
کسیکه فاعل جرم تلقى شده ولى هنوز انتساب جرم باو محرز نشده است. در مقابل مجرم استعمال میشود (ماده ۱۴آئین دادرسی کیفرى).

متهم غائب Contumace (Contumax)
متهمى که بعلت عدم اطلاع ویا سرپیچى اراخطار دادگاه در جلسه دادرسى حاضر نشده باشد و حکم غیابى علیه اوصادر شود.

مثقال
از اوزان قدیم است درمعانى ذیل استعمال میشود:

مثقال شرعى
مساوى یکدرهم و سه هفتم درهم است (مثقال شرعى مساوى است با ده هفتم درهم) به ماخذ هرده درهم مساوى هفت مثقال. مقصود از درهم درهم شش دانقى است. (رک. دانق)
با ملاحظه آنچه که در دانق نوشته شد تبدیل مثقال شرعى به گرم آسان است. مثقال شرعى برابر ۱۸ نخود است. درمقابل مثقال صیرفى استعمال میشود (رک. مثقال صیرفى)
در تبدیل مثقال به قیراط اختلاف نظر فراوان دیده میشود. و مثقال شرعى را بیست قیراط گفته اند.

مثقال صیرفى
صیرف در لغت صراف درهم و دینار را گویند و مثقال صیرفى مثقال متداول صرافان را گویند و مثقال مذکور بیست و چهارنخود است یعنى یک ثلث از مثقال شرعى بیشتر است.

مثل
(مدنی – فقه ۹مالى که اشباه ونظائر آن (رک. مثلى)

مثلى Fongibe
(حقوق مدنى) برابر ماده ۹۵۰ قانون مدنی مثلى مالى است که اشباه و نظائرآن نوعأ زیاد و شایع باشد مانند حبوبات و نحو آن. و قیمى مقابل آن است معذلک تشخیص این معنى با عرف مى باشد. باتوجه بعرف مذکور عناصر سازنده مثلى چنین است.
۱- عنوان واحدى بجزء و کل آن اطلاق شود مانند گندم که دانه و خرمن آن، توان واحد دارند.
۲- قیمت اجزاء آن بعلت تساوى یا تقارب صفات آنها یکسان ویا متقارب باشد.
۳- منافع اجزاء آن متقارب باشد بطوریکه اختلاف قیمت درعرف قابل مسامحه باشد.
۴- اشباه و نظائرآن زیاد باشد.
در تمام موارد بالا فرقى بین امورمصنوعى و طبیعی نیست. هرگاه یکى از عناصر بالا وجود پیدا نکند آن چیز قیمى خواهد بود.

مثمن
(مدنی – نفقه) معوض را در عقد بیع مثمن گویند وعوض را ثمن نامند (ما ده۱۹۷ قانون مدنی).

مجاز
(فقه) – الف- بفتح اول درمقابل حقیقت استعمال میشود. (رک. حقیقت)
ب- بضم اول در مقابل ممنوع استعمال میشود در اینصورت بمعنی مباح و حلال است

مجازات Peine
مشقتى که مقنن تحمیل به مجرم میکند. (رک. کیفر)

مجازات اشد
مجازاتی که از مجازات دیگر شدیدتر (رک – درجه مجازاتها)

مجازات اصلى
رک. کیفر اصلی

مجازات تادیبى Peine correctionnelle
(جزا) مجازات جرم جنحه راگویند. (رک. جنحه)

مجازات تبعى
رک. کیفر تبعی

مجازات ترذیلى
(جزا) مجازاتی که لطمه به افتخار و شئون اجتماعى مجرم بزند مانند محرومیت از حقوق اجتماعى. این مجازات مخصوص جرم جنائی است.

مجازات ترهیبى
(جزا) کیفرى که مستقیمأ صدمه ببدن مجرم وارد کند مانند شلاق. این کیفر مختص جرم جنائی است.

مجازات تکدیرى
(جزا) کیفر جرم خلاف را گویند. (رک. خلاف)

مجازات تکمیلى
رک. کیفرى تکمیلی

مجازات سالب آزادى
(جزا) عنوان حبس است ودر واقع مرادف با حبس بکاررفته است. (رک. مجازات محدود کننده آزادى)

مجازات محدود کننده آزادى
(جزا) تبعید و اقامت اجبارى در نقطه یا نقاط معین و نیز ممنوعیت از اقامت در نقطه یا نقاط معین را گویند.

مجازات مستعمراتى Peine coloniale
انتقال برخى ازمحکومان (مانند مجرمان معتاد) به مستعمرات بمنظورتحمل مجازات

(اجتماع چند) مجازات Cumul de peines
(جزا) مکتب کیفری که بموجب آن مجرمى که جرائم متعدد مرتکب شده مجموع کیفرهاى آنها را هم باید تحمل کند.

(تخفیف) مجازات Attenuation des peines
(جزا) کاستن ازمیزان مجازات یک جرم در مورد محکوم بعلت عذرهاى قانونی موجب تخفیف ویا اوضاع و احوال موجب تخفیف.

(تشدید) مجازات Aggravation de peines
افزودن بر مجازات مقرر در قانون نسبت بجرم معین در مورد مجرم معین بعلت اوضاع و احوال موجود در مورد جرم آن مجرم.

(درجه) مجازات
رک. درجه

(نوع) مجازات
رک. درجه

مجامع عمومی
(جزا) مجمعی که اختصاص بدسته وگروه خاصی نداشته باشد مثلا مجمع عمومى صاحبان سهام که غیر از شرکاء کسى حق ورود ندارد مجمع عمومى بمعنی کیفرى نیست ولى مثلا اگر تند نویس یا مخبر روزنامه حاضر شود مجمع عمومى بمعنى کیفرى است. سینما که تماشاچیان درآن جا باشند و مدرسه مجمع عمومى است (درما. ده ۲۶۹ قانون جزا مجامع بمعنى وسیع بکاررفته است). بنابراین یک مغازه جزء اماکن عمومى است ولى حق مجامع عمومى نیست و نباید این دو اصطلاح را بجاى هم بکار برد زیرا در مجامع عمومى توجه بافراد حاضر در جلسه است ودر اماکن عمومى توجه بیشتر به مکان میشود نه بافراد حاضردر مکان.

مجتهد
(فقه) شخصی که داراى قوه اجتهاد باشد. قوه اجتهاد راگاهى ملکه اجتهاد و قوه قدسیه نامند.
(رک. اجتهاد)
مجتهد درمقابل اخباری بکار رفته است. فرقهاى زیادى بین مجتهد (اصولی) و اخبارى هست که عمده آنها از این قرار است:
۱- اخبارى عقیده دارد که عقل قادر به تشخیص خوب و بد است (بر خلاف اشاعره که عقیده دارند عقل قادر به تشخیص خوب و بد نیست) ولى تشخیص عقل حجت نیست. ولى اصولى عقیده دارد که تشخیص عقل حجت است. (رک. دلیل عقلى)
۲- اخباری درمورد شبهه حکمیه تحریمیه اصل برائت جارى نمیکند بعکس اصولى (رک. شبهه تحریمیه).
۳- اخبارى قاطع است بصدور اخبار مذکور درکتب اربعه مگر خبرى که شیخ طوسی درکتاب تهذیب بآن عمل نکرده است. اصولى درمورد صدور اخبار و صحت و سقم هریک جداگانه بررسی مى کند.
۴- اصل اباحه نزد اصولى حجت است بعکس اخبارى.
۵- اصولى مستقیمأ (بدون مدد حدیث) عمل بقرآن میکند. بعکس اخبارى که بکمک بیان احادیث عمل به اخبارمى کند (رک. اخبارى).
۶- اجماع نزد اخبارى ارزشى ندارد ولى اصولى آنرا حجت میداند. و در نظر او از منابع حقوق است.
۷- اخبارى عمل به ظن نمیکند بعکس اصولى (رک. ظن).
۸- استصحاب حکم کلى نزد اخبارى اعتبار ندارد بخلاف اصولى (رک. استصحاب حکمى) بطورکلى عمل اخباری باستصحاب بسیار محدود است و فقط درحدود نصوص شرعى بآن عمل مى کنند ولى اصولى ازحدود نصوص بکمک تنقیح مناط خارج شده و زائد بر اندازه بآن توسعه میدهد.
۹- تقسیم امت مسلمان به گروه مجتهد و مقلد مورد قبول اخبارى نیست اخبارى عقیده دارد همه امت تابع روایات هستند وباید طبق آنهاعمل کنند.
۱۰- از نظر اصولى تصدى امور حسبى مخصوص مجتهدان است ولى اخباری میگوید هرکس که ازطریق اخبار آگاه از احکام شرع باشد میتواند متصدى امور حسبى گردد.
۱۱- اصولى عقیده دارد که رسیدن به مرحله فتوى وفهم احادیث موقوف بدانستن یک رشته علوم ازقبیل صرف و نحو و اصول وکلام و منطق است ولى اخبارى عقیده دارد که آشنائی بزبان عربى کافى است.
۱۲- اصولى قیاس اولویت ومنصوص العله را جائز میداند و اخبارى نمیداند.
۱۳- اصولى خبر واحد مخالف قاعده کلیه فقهیه را طرح مى کند ویا بدون ضرورت تاویل مینماید ولى اخبارى بچنان خبرعمل میکند.
۱۴- اخبارى به تنقیح مناط قطعى هم عمل نمیکند ولى اصولى به تنقیح مناط عمل میکند.
۱۵- اصولى شهرت را جابر ضعف روایت میداند ولى اخبارى نمیداند.
۱۶- اصولى در روایت مخالف با قاعده کلیه فقهیه اخذ به قدر متیقن میکند و اخبارى نمى کند.
۱۷- اخبارى عقیده دارد که به اصول لفظى حاجتى نیست وشکى پیش نمى آید که موحب حاجت به اجراء اصول لفظى باشد ولى اصولى عقیده بخلاف این امر دارد.
۱۸- در تعارض اخبار از نظر اصولى اگر فهم عرفى علاج تعارض کند مقدم است برمرجحات سندى ولى اخبارى از همان ابتداء امر به مرجحات سندى متوسل میشود.
۱۹- استخراج قاعده کلیه از مورد خاص دأب اصولى است ولى اخبارى آنرا نمیپذیرد.
۲۰- معنى نص (علینا القاء الاصول و علیکم التفریع) در نظر اخبارى تطبیق قاعده بر مصادیق آن است ولى درنظر اصولى اجتهاد و استنباط هم مشمول نص بالا است.
افزایش حجم روابط حقوقى نسبت بمفهوم نصوص قوانین حقیقتى است که قول مجتهدان را تقویت میکند.
۲۱- اندیشیدن در مدلول احادیث و تعمق در آنها از نظر اخبارى تاویل محسوب است و از آن اجتناب میکنند به قرائن عبارات و سیاق آنها وحیثیات کلام توجه نمیکنند تا مبادا درراه تاویل افتند فى المثل در آیه (کلوامما امسکن) چنین فهمیده اند که محل اصابت دهن سگ شکاری با شکار پاک است (فاروق الحق تالیف سید محمد دسفورى).

مجتهد جامع الشرائط
یعنى مجتهد بالغ عاقل مؤمن عادل مرد آزاد که درهمه مسائل فقه قدرت اجتهاد داشته باشد (مجتهد مطلق) که زنده بود. و مولود از زنا نباشد (عروه الوثقى- صفحه ۳) ماده ۸۵ قانون ثبت ۱۳۱۰

مجتهد متجزى
رک. متجزى

مجتهد مطلق
رک. منجزى

مجرم Delinquant
(جزا) بمعنى اعم کسى که مرتکب جنایت یا جنحه یا خلاف میشود و بمعنی اخص مرتکب جنایت یا جنحه راگویند. در موارد ذیل بکار رفته است:

مجرم بعادت
(جزا) کسیکه بعلت ارتکاب جنایت یا جنحه عمدى که بموجب قانون، مجازات حبس براى آن پیش بینى شده دو مرتبه یا بیشتر محکوم بحبس بیش از دوماه شده و بعد از اجراى مجازات مرتکب جرمى شود که مستلزم مجازات حبس است و از این رو دادگاه تشخیص دهد که او داراى حالت خطرناک بوده و تمایل بارتکاب جرائم داشته ویا از راه قوادى ویا فحشاء و نظائرآن امرار معاش مینماید مجرم بعادت است (ماده ۵ قانون اقدامات تامینی مصوب ۱۲- ۲-۳۹).

مجرم خطرناک
(جزا) کسیکه سوابق و خصوصیات روحى و اخلاقى او وکیفیت ارتکاب و جرمیکه مرتکب شده او را در مظان ارتکاب جرم درآینده قرار دهد اعم از اینکه قانونأ مسئول باشد یاغیرمسئول (ماده یک قانون اقدامات تامینی- مصوب ۲۱۲-۳۹).

(استرداد) مجرم Extradition
مطالبه مجرم توسط یک دولت ازدولت دیگرى (که مجرم در سرزمین اواست) براى تعقیب یا اجراء مجازات (اصطلاح شماره ۲۶۵).

مجرى قرار
رک. عضو

مجعول
در لغت بمعنى ساخت شده است و درمعانی ذیل بکار رفته است:
الف- اسناد ساختگى (رک. جعل)
ب- قانونى که قانونگذار اسلام آنرا وضع کرده و درعرف وعادت وجود نداشته است. در اینصورت گاهى آنرا (معجعول شرعی) گویند.
(رک. سازمان حقوقى)

مجعول شرعى
رک. مجعول

مجلس
در لغت بمعنى جلوس کردن ومحل جلوس است در اصطلاحات حقوق اساسى در معانی ذیل بکار مى رود:
الف- سالنى که نمایندگان ملت براى وضع و تصویب قانون و امور راجع به نمایندگى فراهم آیند.
ب- هیات نمایندگان. اصطلاح تفصیلى آن، مجلس سنا ومجلس شورى ومجلس شوراى ملى است.

مجلس اجازه
(مدنی- فقه) در عقود موقوف (غیر نافذ) که اجازه پس از عقد ممکن است حاصل شود غالبا مجلس عقد (رک. مجلس عقد) غیرازمحلى است که درآن محل، اجازه کننده عقد مزبور را تنفیذ مى کند محلى که در آنجا عقد غیر نافذ تنفیذ میشود مجلس اجازه (در مقابل مجلس عقد) نامیده میشود.

مجلس اشراف
(حقوق اساسی) مجلس سنا را باعتبار اینکه اعضاء آن را اشراف و اعیان و معمران و شیوخ تشکیل مى دهند مجلس اشراف و مجلس اعیان و مجلس عالى و مجلى شیوخ نامیده اند.

مجلس اعیان
رک. مجلى اشراف

مجلس سنا
رک. سن

مجلس شورى
مرادف مجلس شوراى ملى و ملخص آن اصطلاح است. (رک. مجلس شوراى ملى)

مجلس شوراى ملى
یکى از مجالس قانونگذارى است که از نمایندگان تهران و ایالات و در حدود نصاب قانونی و شرائط قانونی انتخاب وفراهم میشود و نماینده قاطئه اهالى ایران است (اصل اول و دوم قانون اساسی).

مجلس شیوخ
رک. مجلى اشراف

مجلس طبقاتى
(حقوق اساسی) مجلسى که از طریق انتخابات صنفى نمایندگان آن بر گزیده شوند. (رک. انتخابات صنفى)

مجلس عالى
رک. مجلس اشراف

مجلس عقد
(مدنى- فقه) مکانى که در آنجا عقدى واقع شده است و ترک آن موحب سقوط خیار مجلس میشود (خواه طرفین در یک جا باشند یا نه مانند عقد غائبین).

مجلس مؤسسان
(حقوق اساسی) مجلسى است که مصوبات آن از قوانین عادى برتر است مانند قانون اساسى یا اصلاح و تکمیل آن که ازمصوبات مجلس مؤسسان است. نمایندگان این مجلس را در ایران باید ملت معین کند.

مجلس مبعوثان
مجلسى است که اعضاء آنرا افراد ملت که داراى شرائط قانونی براى انتخاب باشند بطورمستقیم یا بطور غیرمستقیم انتخاب مى کنند.

مجلس نویسان
(تاریخ حقوق) منشیانى بودند که درمجالس علنى که پادشاه حضور داشت وقایعى که عرضه مى شد و فیصله پیدا مى کرد صورت آن واقعه را نوشته و بایگانی مى کردند بهمین جهت در عصر صفویه بآنها واقعه نویس گفتند و لغت وقایع نگار در همین زمینه پیدا شد و آنها مى بایست هرچه که بعرض پادشاه رسد و شاه حکم کند و امور کلى و جزئی را بقلم آورند.
در مقابل اصطلاح بالا اصطلاح (منشى محرم) بکار میرفت که آنها منشیانى بودند که در جلسات خصوصی و سرى پادشاه مطالب سری و مشورتی را یادداشت مى کردند. در عهد قاجار بجاى این اصطلاح کلمه منشى حضور را بکار بردند.

مجلوب
رک. جلب ثالث

مجلوب ثالث
رک. جلب ثالث

مجله
رک. روزنامه

مجمع Assemblee
بروزن معبر در لغت بمعنى جاى گرد آمدن و کسانی که گرد هم آمده باشند مى باشد. اصطلاحأ بگروهى که مصلحت واحد و هدف واحدى آنها را گرد آورده باشد اطلاق مى شود که بمنظور مشاوره و دادن راى و یا اقدام بکار معینى فراهم مى آیند.

مجمع عمومی اولیه
(تجارت) مجمعى که بدعوت مؤسسین شرکت از صاحبان سهام فراهم شود و قبل از تشکیل قطعى شرکت فراهم مى آید و وظیفه آن تصویب و تقویم مزایا و سهام غیر نقدى و رسیدگی بصحت اظهارات مؤسسین و انتخاب مدیران و مفتشان شرکت است. (ماده ۴۰- ۴۵ قانون تجارت).

مجمع عمومى سازمان ملل متحد
مجمعى است مرکب از نمایندگان تمام دولتهاى عضو این سازمان و هر دولتی یک راى دارد و وظیفه اساسی آن بررسی مطالب و توصیه بدولتهاى ذینفع یا شوراى امنیت و یا ارجاع کار بشوراى مذکور است.

مجمع عمومی عادی
(تجارت) مجمعى که بدعوت هیات مدیره شرکت و لااقل سالانه و در موقعیکه اساسنامه شرکت معین کرده فراهم میشود. وظیفه آن رأى دادن بحساب سالانه مدیران شرکت و تصویب بیلان شرکت و تقسیم منافع و تصویب یا رد پیشنهاداتى است که در امور مهم خارج از صلاحیت هیات مدیره (مانند استقراض عمده) از طرف هیات مدیره داده میشود.

مجمع عمومى فوق العاده (تجارت)
مجمعى که براى تغییر دادن یکى از مقررات اساسنامه تشکیل شود (جز تغییر تابعیت و افزودن تعهدات صاحبان سهام).

مجمع موسس
(تجارت) مرادف مجمع عمومى اولیه است. (رک. مجمع عمومى اولیه)

مجمعین
(بضم میم اول و کسر میم ثانی) کسانیکه اتفاق نظر بر یک مساله فقهى کرده باشند (اجماع کنندگان). رک. اجماع

مجمل (فقه)
عبارتی که ظهور در معنائی نداشته باشد (مانند ماده ۴۶۳ قانون مدنی).

مجموعه قوانین
کتابچه اى که در آن صنفى از قوانین موضوعه مدون شده باشد در اصطلاحات اسلامی قدیم آ نرا جامعه مى گفتند (ان الجامعه لم تدع لاحد کلامأ- حدیث) از همین مضمون اصطلاح جامع عباسى ساخته شده است معذلک فقهاء هم گاهى مجموعه را در معنی نزدیک بمعنى عصرما بکاربرده اند (جامع الشتات – ص ۳۸۷).

مجنون
(مدنی- فقه) کسیکه فاقد تشخیص نفع و ضرر و حسن و قبح است احراز جنون با دادگاه است ماده ۵۷- ۵۸ قانون امور حسبى و ماده ۱۲۱۰ ق – م. (رک. جنون)

جنون ادوارى
(مدنی- فقه) کسیکه بطور متناوب در حال جنون باشد یعنى مدت کمى عاقل باشد و مدنى دیوانه باشد.

مجنون دائمى
(مدنى- فقه) کسیکه بدون انقطاع در حال جنون بسر برد.

مجنون مطبق
مرادف مجنون دائمى است. (رک. مجنون دائمى)

مجنى علیه
کسى که جرمى بضرر او واقع شده است.

مجهول
(فقه) در علم درایه حدیثی است که راوى آن غیر موثق (که نه جرح شده و نه مدح) یا غیر معروف باشد چنانکه در اشاره باین نوع راوى گویند: عن رجل عمن حدثه – عمن ذکره- عن غیر واحد. برخى آنرا منقطع نامیده اند. وصول الاخبار (ص ۸۷).

مجهـول التولیه
(مدنی- فقه) موقوفه اى است که متولی آن بعنوان شخص یا اشخاص معین و نیز بر حسب اوصاف و خصوصیات که قابل انطباق بر شخص یا اشخاص معینى باشد معلوم نباشد. (ماده اول قانون اوقاف مصوب ۳- ۱۰- ۱۳۱۳).

مجهول المالک
(مدنی- فقه) مالى که سابقه تملک دارد لکن در زمان معینى مالک آن شناخته نمیشود یعنی هویت مالک براى مامجهول است. (ثبت) املاکى که به ثبت عمومى گذاشته شده و طبق ماده ۱۱ قانون ثبت ۱۳۱۰ نسبت بآنها تقاضای ثبت نشده باید در آگهى نوبتى (رک. آگهى نوبتى)
بعنوان مجهول المالک اعلام میشود (ماده ۱۲- ۱۳۹ قانون ثبت- بخشنامه ۴۳۷۸ – ۱۶۳۰ مورخ ۲۶- ۵- ۳۲ ثبت کل).

محابات
رک. معامله محاباتی

محاربه
(فقه) اختلال در امنیت عمومى بوسیله استعمال اسلحه یا بدون آن خواه مقرون بغارت باشد خواه نه. (رک. قطاع الطریق)

محارم
جمع محرم است (رک. محرم) ماده ۲۰۷ قانون جزا.

محاسب
حسابدار: کسیکه عملیات مالى بازرگان یا مؤسسه اى را ثبت وضبط کرده وحساب آنها را نگهدارد. در اصطلاح عامیانه باو دفتردار نیزگفته میشود.

محاسبات
ثبت کلیه عملیات بازرگانى یا مالى و نگهدارى حساب آنها را گویند. اصطلاح فعلى آن حسابداری است.

محاسبات عمومی Comptabilite Publique
مجموع مقرراتى که راجع باسناد دخل و خرج عمومى است.

محاصره
در لغت بمعنى برگرد چیزى بر آمدن و جلوگیرى آن از خارج شدن است. در اصطلاحات زیر بکار رفته است:

محاصره بحرى Blocus
(بین الملل عمومى) قطع روابط کشور خصم یا قسمتى از سواحل خصم با دریاى آزاد از طریق اعمال نیروى مسلح (که معمولا نیروی بحرى است)،

محاصره بحرى تجارتى
(بین الملل عمومى) قطع روابط بعضى از بندرهاى بازرگانى یک دولت برای جلوگیرى از ورود و خروج کشتیهای بازرگانی.

محاصره غیرجنگی Bloucus pacifique
محاصره اى که در حال صلح و بدون جنگ و براى الزام یک کشور باجراء یک حکم ویا رعایت تعهدات خود و یا حقوق کشور محاصره کننده صورت گیرد (ماده ۱۶ قرارداد جامعه ملل).

محاصره کامل Blocus effectif
محاصره اى که نیروى مسلح کافى براى قطع همه روابط کشور محاصره شده با خارج بکار رود. در حقوق بین الملل فقط این صورت است که محاصره تلقى میشود.

محاضر
(بفتح اول وکسر ثالث) جمع محضر (بر وزن معبر) است درفقه بمعنى نوشته وسندى است که در واقعه اى تنظیم شود و در ذیل آن گواهان به مندرجات آن سند گواهى داده باشند. امروزه بمعنى دفاتر اسناد رسمی و ازدواج و طلاق گفته میشود. گویا بین معنی فقهى وکنونی لفظ مزبور بعلاقه حال و محل بکار رفته است.

محاضر شرع
بمعنى دادگاههاى شرع است. (رک. دادگاه شرع)

محاطه
(فقه) – الف – اسم بیعى است که بایع کالا را در واقع بضرر خود ولى به نسبت میفروشد مثلا مى گوید از قیت خرید هر یازده به ده ریال مى فروشم یعنی دریازده ریال یک ریال ضرر می کند. اسم دیگر آن مواضعه و محاسره است. (نهایه المحتاج- جلد ۴- ص ۱۰۹)
ب- رک. سبق ورمایه

محاقله
(فقه) از حقل بروزن مست بمعنى مکانى که در آن زراعت میشود. محاقله عبارت است ازبیع سنبل (یعنى زراعت بعد از انعقاد حبه و دانه) با جمه و دانه جدا شده ازکاه (نهایه المحتاج- جلد ۴ ص ۱۵۳- مفتاح الکرامه- جلد ۴ ص ۳۸۴- ۳۸۵). (رک. مزابنه)

محاکم
جمع محکمه بمعنى دادگاه است. در اصطلاحات ذیل بکار رفته است:

محاکم تالى
رک – محاکم عالى

محاکم حقوق
اصطلاح قدیمی (دادگاه مدنى) است که بدعاوى مدنى رسیدگى مى کند. (رک. دعوى مدنى)

محاکم شرعى
رک. حقوق عرفى

محاکم عالى
دراین معنى اصطلاح دیوان هم بکاررفته است (رک. دیوان) در مقابل اصطلاح بالا محاکم تالى استعمال میشود ازقبل دادگاههاى بخش و شهرستان که بآنها Tribunal در زبان فرانسه گفته میشود.

محاکم عرفى
رک. حقوق عرفى

محاکمه
مرادف دادرسى است. (رک. دادرسى)

محال علیه Cessionnaire
رک. حواله

محال له
بستانکار حواله (رک. حواله) دارنده برات (گیرنده برات).

محبوس
رک. حبس

محبوس علیه
رک. حبس
محتال Cede
رک. حواله

محتسب
(فقه) در لغت بمعنى تعرض و اعتراض است (عرب گوید: احتسب بمعنى انکرعلیه) و محتسب چون معترض و متعرض اعمال خلاف قانون مردم میشود و در مقام دفع تجاوز افراد بیکدیگر و بمصالح عمومى یرمى آید محتسب نامیده شده است (محتسب مستى بره دید وگریبانش گرفت). کلیهء وظائفى که هم اکنون شهربانى تصدى میکندو مقدار مهمى از وظائف شهردارى امروزه (از قبیل نظارت بر امور اصناف
و پیشه وران و خواربار شهر و غیره) و دادستان بعهده وى بوده است و به تخلفات ناشى از معاملات رسیدگى مى کرد و نظم و نظافت شهر و نظارت براوزان ومقادیر وتامین آذوقه شهر و جلوگرى ازاحتکار و نظارت درساختن ابنیه و اماکن عمومى در حدودى که مقررات صریح (غیرنظرى) باو اجازه میداد در عهده او بود در مسائل محتاج به اجتهاد حق دخالت نداشت چنانکه اگر حقى مورد اقرار بود و مقر نمیداد از او مى گرفت و به مقرله میداد ولى اگر انکار میکرد مطلب درصلاحیت محاکم بود نه محتسب. (الاحکام السلطانیه- قاضی ابى یعلى حنبلى بغدادى).

محتکر
رک. احتکار

محتویات سند
عبارات و امضاهاى ذیل سند راگویند. چنانچه سندی رسمى باشد نسبت به محتویات سند فقط دعوى جعل شنیده میشود ماده ۷۰ قانون ثبت.
(رک. مندرجات سند)

محجور incapable
(مدنی) کسیکه فاقد عقل (مجنون) و یا رشد (سفیه) ویا کبر (هیجده سال تمام) بوده باشد (ماده ۲۱۲- ۲۱۳- ق- م) یا در صورت دارا بودن عقل و رشد و کبر ورشکسته (ماده ۴۱۸ قانون تجارت) شود یا درصورتیکه تاجر ورشکسته نباشد معسر گردد (ماده ۳۶ قا نون اعسار ۱۳۱۳). اسباب معروف حجرعبارت است ازسفه صغر- جنون- ورشکستگى در تجار- اعسار درغیرتجار. (فقه) برده بودن و فلس (بجاى اعسار و ورشکستگى در قانون کنونى کشور) و مرض مشرف بمرگ (در نظرگروهى از فقهاء) از اسباب حجر محسوب است. علاوه بر این بجاى کبر بلوغ را بکار می برند که در پسر پانزده سال تمام ودر دختر نه سال تمام است.

محدود
درلغت هر امرى است که داراى حدى باشد خواه حد معنوى باشد یا مادى خواه واقعى باشد یا فرضی. حد عبارت است ازفاصل بین دو چیز باین معنى درمقابل نا محدود infini استعمال میشود که عبارت است ازموجودیکه حدى ندارد و موجود نامحدود باین معنى یکى است زیرا فرض وجود چیز دیگرى درکنار آن، مستلزم محدودیت نامحدود است (برهان خلف) بنابراین بنظرماچهار قاعده ذیل درست است:
الف- محدود باضافه محدود، مساوى است با محدود (چانکه از جمع عدد با عدد دیگر عدد بدست میآید نه بى نهایت).
ب- نامحدود باضافه نا محدود محال است.
ج- نامحدود باضافه محدود محال است.
د- نامحدود منهاى محدود محال است.
در اصطلاحات حقوقى کلمه محدود در مقابل مطلق (با لحاظ نسبى بودن امور) بکار مى رود چنانکه گویند: وکالت محدود یا مقید در مقابل وکالت مطلق (ماده ۶۶۰- ۶۶۱ ق- م) نیزمحدود در اصطلاحات حقوقى وصف زمینی است که ازطریق کشیدن دیوار یا سیم حاردار یا پرچین یا پی کنى ومانند این امور ممتاز ازسایر اراضی شده باشد و چنین زمینی را محدوده مینامند وگاهى ازکلمه محدوده خاصیت ظرف بودن آنرا براى پاره اى از اقدامات روى آن زمین قصد مى کنند بجاى محدود اصطلاحأ محصور هم بکار میبرند ولى محصور اخص ازمحدود بنظر مى رسد زیرا حد در محدود خفیف المؤنه است و با اندک تاسیس و اقدام حد حاصل میشود و زمین محدود میگردد ولى ممکن
است اطلاق محصور برآن نشود.

محدوده
رک. محدود

محدودیت بازرگانى Contingentement (ou rationnement)
محدود ساختن صادرات به کشورهاى بیطرف (درمورد کالاهاى معینى) به نیازمندیهاى آنان. این اقدام در جنگ ۱۹۱۴- ۱۹۱۸ پذیرفته شد.

محرم (بر وزن مریم)
(فقه- مدنى) هر زنى که وقاع با او شرعأ جائزاست و یا بعلت نسب یارضاع یا مصاهرت (بعقد یا ملک یمین) حرام موبد است مانند مادر زن (جامع الشتات- ص ۴۴۰). ۴۹۶۰- (ذات) محرم (فقه) قدر متیقن آن محارم نسبى (ازنسب مشروع) میباشد و شامل نسب حاصل از زنا نمى باشد.

محرمات نسبى
(بضم میم و فتح حاء و تشدید راء) درفقه به پدر و اجداد ومادر وجدات (تاهر قدر که بالا رود) و اولاد (تاهر قدر که پائین رود) و برادر و خواهر و اولاد آنها (تا هر قدر که پائین رود) وعمه ها وخاله ها وعمه ها و خاله هاى پدر و مادر و اجداد وجدات را گویند که نکاح با آنان ممنوع است. (رک. عنوانهاى هفتگانه)

محروم کردن از ارث Exheredation
(مدنی- فقه) محروم کردن موصی بعض یا تمام وراث را از قدر سهم قانونی آنان ضمن وصیت بطور مستقیم یا غیر مستقیم. مثل اینکه تمام یاقسمتی ازاموالش را (در مرض موت با پیش ازآن (بصلح محاباتی ویا هبه بیکى از وراث یا اشخاص دیگر منتقل کند ومعلوم باشد که قصد اومحروم کردن وارث است. این معامله قابل ابطال است.

محرومیت ازحقوق اجتماعى Degradation civique
مجازات جنایات بطورتبعى که موجب محرومیت از حقوق اجتماعى و سیاسى و بعضى ازحقوق مدنى وعمومى است که در قانون احصاء شده است. دربعضى ازجرائم مخصوصأ جرائم سیاسى این مجازات جنبه کیفر اصلى را دارد (ماده ۱۵ قانون مجازات). رک. حقوق اجتماعى

محصن
(بر وزن محسن) کسیکه داراى صفات احصان باشد. (رک. احصان)

محصنه
زنیکه داراى صفت احصان باشد. (رک. احصان)

محصور
(فقه) جمعى که کثرت عدد آن با رعایت اوضاع واحوال مخصوص آن جمع، موجب عسرت احصاء و شمردن آن گردد غیر محصور است والا محصور است. اگر موقوف علیهم غیرمحور باشند قبول وقف برحاکم است ماده ۵۶ قانون مدنى. (رک. محدود)

محصول
فرآورده هاى کشاورزى از زراعت ومیوه و مانند آنها را گویند. بطور مطلق و بى قید در صنعت بکار نمى رود در صنعت گفته میشود محصولات صنعتى.

محضر
(بر وزن معبر) در لغت بمعنى محل حضور است در اصطلاحات ذیل بکاررفته است:
الف- دفتر اسناد رسمى و ازدواج و طلاق.
ب- دادگاه شرع در این صورت محضر شرع گفته میشود و بصورت مضاف ومضاف الیه بکار مى رود.
ج- در فقه صورت جلسه اى است که در حضور حاکم برای هریک از طرفین دعوی و ارباب رجوع تنظیم میشود خواه دعوائى مطرح شده باشد خواه نه. وچون این نوشته با حضور متقاضی تنظیم آن تهیه میشود اسم محضر بآن داده شده است و این کلمه درست بمعنى صورت جلسه دادگاه بکاررفته است و با سجلات فرق بارز دارد (رک. صورت سجلات) و لغو بین مانند صاحب اقرب الموارد بین سجل و محضر خلط کرده اند (کلمه محضر در اقرب الموارد دیده شود). در متن محضرممکن است اقرار در دادگاه ویامفاد شهادت شهود ویا امارات و دلائل دعوی مطروحه یا دعوائی که بعدا طرح می شود درج شود (در این صورت امر تامین دلیل بوسیله همین محضرها تحقق مى یافت) هم چنین اگر حکمى اجراء مى شد مسأله تحقق اجراء صورت جلسه میشد یعنى در محضرى منعکس مى گردید (المغنی- تألیف ابن قدامه- جلد ۱۰ ص ۱۷۷) صورت محضر چنین (حاضر شد پسر فلان در جلسه دادرسى) یا جلسه غیر دادرسی (قاضى… در فلان محل و در فلان تاریخ و از قاضی تقاضای شنیدن شهود کرد د شهود نزد من شهادت دادند…) این یک صورت جلسه (محضر) استماع گواهان است و برهمین قیاس است صورت جلسه اجراء احکام و غیره (المعنى – جلد ۱۰- ص۱۵۸ ببعد) در جلد ۱۶صفحه ۹۰مبوسوط مرخصی نوشته شده: (ثم یکتب خصومه کل خصمین وما بینهم من الشهاده فى صحیفه بیضاء و حدها ثم یطویها ویخرمها و یختمها بخاتمه…) این همان صورت جلساتی است که در دادگاهها هم اکنون هم تهیه میشود.
د- مخصر (بروزن مبصر) در فقه بمأمور احضارگفته مى شد. (رک. دفتر خانه- صورت سجلات)

محق
(دادرسی- فقه) کسیکه ادعاء اوحق است. ۴۹۷۰- محقق ثبت دادگاه مدنى اختصاصى بود که بدعاوی ثبتى در نصاب دادگاه بخش رسیدگى مى کرد واعضاء آن از ماموران قضائى یا اداری دادگستری بودند (ماده ۳-۴ ۵ قانون ثبت ۱۳۱۰). این دادگاه بدستور وزیر دادگستری در تاریخ ۱۱- ۱۰- ۱۳۱۹ منحل و مقررات آن نسخ شد.

محکم
(فقه) عبارتى که نسبت بمعنی خود نص (یعنى صریح و بدون احتمال خلاف) باشد. (رک. متشابه)

محکمه Cour (tribunal)
مرادف دادگاه است. (رک. دادگاه)

محکمه اول
(دادرسی) بر شعبه اول یک دادگاه که چند شبعه دارد اطلاق شده است و باید مسامحه در تعبیر باشد وصحیح این است که گفته شود شعبه اول ازدادگاه شهرستان (مثلا) ماده ۷ قانون ثبت علائم

محکمه حاکمه
یعنى دادگاه صلاحیتدار یا محکمه رأى دهنده و رسیدگى کننده (ماده ۵۳ قا نون جزا). عبارت دادگاه رسیدگى کننده رساتر از اصطلاح بالا است.

محکمه حقوق
بمعنی دادگاهى است که بدعاوى مدنى رسیدگى کند. اصطلاح صحیح دراین معنى محکمه مدنی است زیرا حقوق شامل رشته مدنی وکیفری مى باشد (ماده ۴۵ قانون ثبت ۱۳۱۰).

محکمه عالى
بمعنى دادگاه عالى است. (رک. دادگاه تالى)

محکمه منصفه
دادگاهى که از هیات عمومى تمیز وعده اى مساوى با آن از اعضاء هیات منصفه تشکیل میشود و راى به برائت یا محکومیت مبدهد ولى صدورحکم فقط با هیات عمومى مذکور است (ماده ۱۱ قانون هیات منصنه که فعلا منسوخ است).

محکمه نقش و ابرام
بمعنی دیوان تمیز است. (رک. دیوان تمیز)

محکوم
کسیکه بحکم کیفرى یا مدنی یا ادارى محکوم شده است.

محکومیت Condamnation
(دادرسی) وصف محکوم بحکم مرجع صلاحیتدار قضائی یا ادارى چنا نکه گویند: محکومیت کیفرى یا مدنی یا ادارى.

محکومیت حقوقى
یعنی محکوم شدن در دادگاه مدنى- اصطلاح مزبور غلط است و محکویت مدنی درست است (ماده دوم قانون بدهی واردین به مهمانخانه ها مصوب ۱۳۱۲).

به این مطلب امتیاز بده post
ارسال یک پاسخ

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.