از یاداشتهای دفترخانه
جوان که بیست و پنج شش سال بیشتر نداشت میخواست وکالت نامهای برای او تنظیم کنم تا پدرش در شهرستان خوی همسر او را وکالتا مطلقه کند.
به رونوشت عقدنامه نگاهی انداختم دو روز بیشتر از صدور سند ازدواجشان نمیگذشت دفترخانه واقعا مصداق همان باغی است که شاعر در وصفش گفته بود:
هر دم از این باغ بری میرسد / تازهتر از تازهتری میرسد
جوان که متوجه تعجب من شد پیش دستی کرد و جواب سوال مقدر من را اینطور داد که هفته قبل خانوادهاش از خوی تماس گرفته و از او خواستهاند تا برای مراسم خواستگاری به آن شهرستان برود.
مراسم به خوبی و خوشی تمام شده و هفته بعد هم دخترخانم با مهریه ۳۱۴ سکه طلا به عقد ایشان درآمده تا اینکه روز قبل پدرش تلفنی به او اطلاع داده به علت اختلاف خانواده عروس در مورد مقدار مهریه وعدم موافقت او برای افزایش تعداد سکههای طلا به سال تولد دخترخانم یعنی ۱۳۷۲ عدد، قضیه ازدواجشان منتفی است. با توافق هر دو خانواده عروس خانم و آقا داماد قرار شده به خوبی و خوشی توافقی از هم جدا شوند. (جدایی پیش از وصال)
من که از این همه حماقت مبهوت شده بودم پرسیدم شما چطور با یک جلسه ملاقات آن هم در یک مراسم رسمی تصمیم به ازدواج و یک عمر زندگی مشترک گرفتید؟
جوان با خونسردی تمام که انگار از خرید یک جفت کفش پشیمان شده و آن را به فروشندهاش برگردانده جواب داد میدانید آقای سردفتر راستش ما مثل جوانهای امروزی اهل دوست دختر گرفتن و اینجور چیزها نیستیم و به همان آداب و رسوم قدیمی خودمان پایبندیم برای همین وقتی مادرم دختر خانم را پسنیده بود من هم حرفی برای گفتن نداشتم.
گفتم لابد همانطور که وقتی پدرت از تو خواست تا برای طلاق همسری که دو روز از زمان عقدتان بیشتر نگذشته به او وکالت بدهی چیزی برای گفتن نداشتی…
جوانک تصور میکرد دو راه بیشتر برای ازدواج وجود ندارد یا همه جوانها باید با دوست دخترشان ازد واج کنند یا مانند او با یک جلسه معارفه کار به عقد و عروسی بکشد!