دوران رکود و کم کاری هم همیشه مثل روزهای پر ازدحام و شلوغ دفترخانه خاطرات زیادی برایم دارد، ساعت حدود یازده صبح بود و مشغول مطالعه یا کار دیگری بودم که به خاطر ندارم.
مرد حدود پنجاه، شصت سال سن داشت، یکی دو بار رفت و آمد او از جلوی در اتاقم توجهم را به خود جلب کرد. برای یک لحظه چشم هردوی ما با هم تلاقی کرد به آهستگی سلامی داد و به طرف در خروجی رفت، بیاختیار او رو صدا زدم و به داخل اتاق دعوتش کردم. بعد از تعارفات معمول خواستم تا اگر کمکی از من بر میآید انجام بدهم، گفت کاری نداشته و فقط میخواسته ببیند به نیروی کار نیاز داریم یا نه که با دیدن خلوتی و سکوت دفتر و کارمندانی که پشت میزهای خودشان بیکار نشستهاند از سوال کردن منصرف شده!
دعوتش کردم چند دقیقهای بنشیند و ضمن صرف چای گپ و گفتی داشته باشیم قبول کرد و من برای اینکه سر صحبت را باز کنم از شغلش سابقش پرسیدم گفت سالها مدیر دفتر یکی از شعب دادگاه بوده و باز نشسته است. پرسیدم لابد شرایط سخت مالی دوران بازنشستگی باعث شده تا بعد از سی سال کار مداوم و توان فرسای دادگستری دنبال کار جدیدی باشد.
در جوابم گفت اینطور نبوده و فقط حوصله خانه نشستن و بیکاری را ندارد. گفت با اینکه حقوق بازنشستگی زیاد نیست اما کفاف مخارج زندگی سادهاش را میکند. تعریف کرد که دو فرزند دختر و پسر دارد که هر دو دانشجوی دانشگاههای دولتی هستند و هزینه چندانی ندارند و با داشتن یک خانه کوچک در جنوب شهر اجارهنشین نیست و همینطور یک پراید دست دوم دارد که سالی یک بار به اتفاق خانواده برای مسافرت به شهرستان میروند و اینکه همیشه سر پناهی برای زندگی و لباسی برای پوشیدن و غذایی برای خوردن داشته…
به نظرم آمد اگر این مدیر دفتر سابق دادگاه با زد و بند کردن و هزار جور حقه بازی و کلاشی و حرام و حلال کردن سالهای زیادی از زندگی خودش را تبدیل به ماشین چند میلیاردی و خانه لاکچری و ویلای آنچنانی و کسب وجهه اجتماعی و… کرده بود احساس خوشبختی بیشتری میکرد یا امروز که نسبت به عالم و آدم بینیاز است و با آرامش و طمانینه از زندگی ساده و بیآلایش خودش لذت میبرد؟!
به نظرم برای فرزانگی همین قدر کافی است.
نوشته از پرویز رضایی- سردفتر اسناد رسمی تهران