بائر
زمینى که مالک دارد و براى مدت نامعلومى درآن کشت وکاری نشود. رک. اراضى بائر و بایر
بائر بلامالک
رک. اراضى متروکه
مکرر- باجگاه
مراتعى که ازآن حق علفچر گیرند وچون در اغلب این مراتع که طبیعى بوده و باحدى تعلق نداشته در ایام قدیم ارباب سیف وسوط بستم این حق را مى گرفتند از این روآنجا را باجگاه مى خواندند.
بازار
محل تجمع کالا وامورى که مورد معامله بین اشخاص مختلف قرار مى گیرد. در اصطلاحات ذیل بکار رفته است:
بازار آزاد
جائى که دادوستد برضایت طرفین درآن صورت گیرد ملاک قصد و رضاى طرفین است و اگر نسبت ببعضى از امور راجع بعقد معینی سکوت پیش آید عرف وعادت جاى آن سکوت را مى گیرد. ازمختصات بازار آزاد این است که درآن اشیاء سریع- الفساد وغیر کالاى بورسى هم درآن معامله میشود رک. بازار رسمى- کالاى بورسى
بازار رسمى
یا بازار منظم یا بازار مقید یا بورس (رک. بورس) در بورس یا بازار رسمى اشیاء سریع الفساد معامله نمیشود ومعاملات بوعده تابع مقررات بورس میباشد جنس کالا و موعد تسلیم مورد معامله و طرز پرداخت بها وکلیه خصوصیات داد وستد تابع آئین نامه خاصی است که قبلا مقرر شده است و دولت در امور بازرگانی این بازار و نظم داخلى آن دخالت فراوان دارد.
بازار عادى
مرادف بازار آزاد است (رک. بازار آزاد)
بازار منظم
مرادف بورس و بازار رسمى است (رک. بورس – بازار رسمى)
بازار موسمى
بازار موسمى یا مکاره بازارى است که به تناوب در پاره اى از ازمنه وبطور مرتب تشکیل شود و اسم آن گاهى بر محل تشکیل بازار مذکور اطلاق میشود مانند دوشنبه بازار شهر رشت که معروف است. در لنگرود گیلان که زادگاه ما است روزهاى شنبه و چهارشنبه بازار است و سابقا رونق بیشتر داشت و فعلا روبزوال است.
بازپرس
(دادرسی کیفرى) دادرسى که شغل وى استنطاق از متهمین در مورد اتهام وتحقیق از مطلعین راجع باتهام است. و بطورکلى کشف جرم وممانعت از فرار متهم ازاهم وظائف وى است. در اصطلاح دیگر او را قاضى تحقیق و مستنطق گویند. اصطلاح قاضى تحقیق عملا استعمال نمیشود واصطلاح مستنطق فعلا در شرف متروک شدن است اصطلاح بازپرس فعلا اصطلاح جارى است.
بازپرسى
مرادف استنطاق است (رک. استنطاق)
بازرس Inspecteur
یا مفتش: کسیکه از طرف وزارتخانهها و ادارهها بکارهاى کارمندان و کارکنان رسیدگی کرده درستی یا نادرستی کارهاى آنها را به مقامات مربوط آگهى میدهد.
بازرگان
رک. تاجر
بازرگانى
رک. تجارت
بازنشستگى
تقاعد را گویند (رک. تقاعد)
باطل
هرعمل حقوقى که مخالف مقررات قانونی بوده و قانون آنرا فاقد هرگونه اثر حقوقى شناخته باشد مانند بیع صغیر صفت این عمل حقوقى را بطلان گویند بطلان در مقابل صحت استعمال مى شود. صحت شامل عدم نفوذ هم مى باشد مثلا عقد مکره و عقد فضولى صحیح ولى غیرنافذ است.
باغ
درلغت محل کشت درختان میوه و یا غیر میوه و نباتات مصرفى انسان یا حیوان (مانند باغ سبزیجات و باغ یونجه) را
گویند وآنچه که خودرو باشد نمیتواند مصداق باغ باشد. در اصطلاح قانون در مناطق جنگلى باغ داراى مشخصات ذیل است:
الف – داراى حدود مشخص اختیارى باشد (نه طبیعی).
ب – حجم درختان جنگلى خودروى آن ازپنجاه مترمکعب درهکتار تجاوز نکند.
ج – دست کم درهرهکتار آن صد عدد درخت بارده یا جمعأ دویست عدد درخت بارده و جوان دست کاشت میوه اى وجود داشته باشد.
د- دست کم نه دهم سطح آن از کنده و ریشه درختان جنگلى پاک شده باشد (ماده یک آئین نامه اجرائى قانون ملى شدن جنگلها مصوب ۶-۶-۴۲)
باغات غارسى
باغاتى که از طریق مغارسه فراهم شده باشد (ماده ۲۷ آئین نامه مصوب ۳- ۵ – ۴۳ قانون اصلاحات ارضى) این اصطلاح در فارس بیشتر استعمال میشود و در اغلب ولایات بکار نمیرود. رک. مغارسه.
بالغ
(فقه) زن یا مردى که بسن بلوغ رسیده باشد (ماده ۳۴ – ۳۵ – ۳۶ قانون مجازات عمومى) رک. بلوغ
بانک
مؤسسه اى است که بصورت شرکت سهامى مطابق قانون بازرگانى تشکیل شده و براساس مواد مقرر در قانون بانکى و پولى کشور (مصوب ۷ – ۳ – ۳۹) به عملیات بانکى اشتغال ورزد (ماده ۵۸ قانون مزبور)
بانک خارجى
بانکهائى است که بیش از چهل درصد سرمایه آنها متعلق باتباع بیگانه باشد (ماده ۶۲ قانون بانکى و پولى کشور مصوب ۷- ۳- ۳۹) ۸۱۱ – بانک فلاحتى و صنعتى بانک پیشه و هنر است (ماده ۱۶ قانون متمم بودجه کل سال ۱۳۱۹ مصوب ۲۸- ۱۲- ۱۳۱۸)
بایر
در اصطلاح عبارت است از زمینی که: اولا- مالک دارد یعنى باستناد یکی از اسباب قانونى تملک در مالکیت شخص حقیقی یا حقوقى وارد شده است.
ثانیا – مالک برای مدت نامعلومی (کوتاه یا دراز) از ادامه آبادى آن چشم پوشیده است بنابراین زمین آیش را زمین بایر نمى گویند چون ترک ادامه آبادى آن در مدت معلومى است آن هم بمنظور تقویت بنیه زمین است. زمین بایر باین معنی بازمین متروک فرق دارد زمین متروک زمینى است که مالک از آن اعراض کرده و یا قهرا آنرا ترک کرده باشد مثل اینکه بعلت وقوع حوادث سماوى یا ارضى مالکین یک آبادى هلاک و منقرض شده باشند. بدیهى است با توجه بتعریف فوق، زمین بایر بازمین موات فرق دارد زیرا موات هنوز تحت سیطره سبب قانونی تملک قرار نگرفته است. زمین مواتی که حریم یک ده را تشکیل میدهد و اهل ده بمنظور تعلیف و سوخت و مانند اینها از آن بطور مشاع استفاده مى کنند ملک اهالى ده نیست (درحکم ملک است) و عنوان موات را دارد و قابل تقاضاى ثبت جداگانه نمى باشد و ثبت اراضی ده خود بخود مستلزم ثبت حریم ده (بعنوان حریم ده) میباشد. *گاهی بکمک قرینه زمین بایر را بر موات اطلاق مى کنند مانند بایر استعمال شده درتبصره دوم ماده یک قانون واگزارى زمین به تحصیلکرده هاى کشاورزى – مصوب ۲۲- ۱۰- ۳۸ (رک. متروک) درپاره اى از دهات مقدارى از اراضی اطراف ده را اهالى ده بطور اشتراکى احیاء مینمایند (مثلا سنگها را بیرون آورده و زمین را قابل زراعت مى کنند) وچون آب بهمه آن اراضى نمیرسد هر سال بقرعه بعضى از اهالى ده درقسمتى ازآن اراضى کشت مى کنند این اراضى هم مصداق اراضی مشاعى ده است و در اصطلاحات محلى بآنها اراضی بیابانی مى گویند که البته با اراضی مواتی که حریم ده را تشکیل میدهد فرق خواهد داشت. غالبا استعمال کنندگان اراضى مشاعى ده فرقى بین اراضی دیم مشاع و اراضى مواتی که حریم ده است عمدا یا سهوا نمى گذارند.
بایع
کسیکه درعقد بیع غالبا در طرف ایجاب واقع میشود و بمال او بعنوان معوض و مبدل نگاه میشود نه عوض و بدل. رک. فروشنده.
بایع شرطى
بایع در بیع شرط را بایع شرطى نامند. (رک. بیع شرط)
بایگان
نگهدارنده وضباط – کسیکه نامهها و نوشتمه هاى ادارى را در محلى نگاه مى دارد تاهنگام نیاز بتوان ازآنها استفاده کرد. (Archiviste)
بایگانى
در لغت بایگان بمعنى مخزن است و آذربایجان که معرب آذربایگان (بنظر بعضى) است بمعنى آتشکده و مکان آتش
است. در حقوق اداری بایگانی بمعانى ذیل بکار مى رود:
الف – محل و مخزدن نگهدارى اوراق و اسناد بطورمنظم.
ب – عمل نگهدارى اوراق و اسناد بطور منظم. سابقا ضباطى گفته مى شد وبایگان را ضباط مى گفتند
بخت آزمائى
قراردادى است که در نتیجه آن عده اى از اشخاص روى احتمال کسب مالى از طریق بخت و تصادف و اتفاق هریک مال معینى مى پردازند در بخت آزمائی صرفا اتفاق وتصادف بر اثر قرعه کشى دخالت دارد ولى در قمار مهارت و تبحر و اقدامات شخص نقش مؤثر را بازى مى کند قمار بین دو نفر هم میتواند واقع شود ولى بخت آزمائى باید بین عده زیادى صورت گیرد. از طریق بخت آزمائی میتوان معامله معوضی را انجام داد (عرفا) چنانکه بایع اتوبیل خود را در معرض بخت آزمائى مى گذارد و مقداری بلیت منتشر کرده و بین خریداران قرعه مى کشد و خریدار بقرعه معین میشود. بخت آزمائى ممکن است بنفع امور خیریه انجام شود بخت آزمائى جزء معاملات مغابنه اى است عوام بین آن و قمار فرق نمیگذارند.
بخش
رک. استان – ناحیه ثبتى
بخشدار
رک. استاندار
بخشانامه (Circulaire)
الف – نامه هاى است که دریک یا چند نسخه نوشته شده براى آگهى چند نفر فرستاده میشود.
ب- نامه اى است که از طرف رئیس اداره براى آگهى همه یا قسمتى از کارکنان اداره و انجام دادن دستور معینى نوشته مى شود سابقا متحد المآل میگفتند.
ج – بخشنامه عبارت است از تعلیم یا تعلیمات کلى ویکنواخت (بصورت کتبى) که ازطرف مقام ادارى به مرئوسین براى ارشاد به مدلول وطرز تطبیق قانون یا آئین- نامه داده شود و نباید مخالف قانون یا آئین نامه باشد ومادام که مخالف صریح با آنها نباشد ازحیث لزوم پیروى مرئوس از رئیس لازم الاتباع است (مستفاد از ماده ۲۸۰ قانون جزا ومقررات استخدام کشورى) بخشنامه قابل استناد در دادگاه نیست وفی حد ذاته منشاء حق وتکلیف جدیدى نمى باشد و در صورت تعارض با قانون یا آئین نامه نباید بآن عمل کرده
بخشنامه وزارتى
بخشنامه اى که وزیر یک وزارتخانه صادر کند و مفاد آن ناظر بخصوص مورد نیست وموضوع آن هدایت ادرات تابعه وماموران وزارتخانه و مراقبت امور آنان مى باشد. رک. ابلاغ وزارتی
بدریه
منسوب به بدره ظرفى است از پوست که درزمان قدیم درآن مسکوکات را نگهدارى مى کردند (بدره زر) و این لغت درزمان مادر لهجه محلى لنگرود بمعنى دلو و سطل بکار مى رود. و امیرعضدالدوله ده هزار دینار در بدره به بغداد براى خلیفه عباسی فرستاد. و بدریه دینار بغلیه را گویند. (رک. درهم بغلى)
بدل
(مدنی- فقه) الف – درمعاملات معوض هر یک ازعوضین را گویند مثلا مبیع بدل ثمن است وثمن بدل مبیع.
ب – مالى که باید زیان زننده برای جبران خسات به آسیب دیده بدهد (ماده ۳۱۱ ق- م) اصطلاح عوض هم درهمین معنى بکار رفته است.
بدل تالف
(مدنی- فقه) عوض مال تلف شده (ماده ۳۲۳ ق- م) خواه آن عوض، مثل باشد یا قیمت. این اصطلاح مرادف با ((عوض واقعى)) ومخالف ((عوض مسمى)) است (رک. عوض مسمى)
بدل حیلوله
(مدنی – فقه) هرگاه غاصب (و نیزهرمتصرف عدوانی) بجهتى ازجهات نتواند عین مغصوب را که وجود دارد بمالک آن رد کند باید بدل آنرا بدهد (ماده ۳۱۱ ق- م) این بدل را اصطلاحا بدل حیلوله گویند. حیلولهدر لغت بمعنى حائل شدن است وغاصب در فرض بحث بین مالک ومال او حائل شده است یا حادثه اى بین مالک و مال او بعد ازغصب حائل شده است که مانع رد عین مال بمالک است.
بدو صلاح
(فقه) در مورد میوه درخت خرما حالتى است که میوه رنگ گرفته باشد ولى نپخته باشد. لغت زهو هم درهمین معنى بکار رفته است.
بدهکار
کسیکه برذمه او تعهدى بنفع غیر (بستانکار یا دائن) وجود دارد خواه این تعهد ناشى ازعقد باشد خواه نه مانند دین مالیاتى و دین مربوط بنفقه زوجه.
بدهى
مرادف دین است (رک. دین)
بذل
در لغت بمعنى بخشیدن است. در اصطلاحات ذیل بکار رفته است:
بذل مال
(فقه- مدنى) در باب طلاق، دادن مالى را گویند که از طرف زوجه بزوج داده میشود تا در عوض آن، زوج او را طلاق گوید خواه طلاق بصورت خلع باشد خواه مبارات خواه مال مزبور تمام یا قسمتى از مهر باشد خواه مال دیگر (ماده ۱۱۴۶- ۱۱۴۷ قانون مدنی)
بذل مدت
(مدنی- فقه) صرفنظرکردن زوج از تمتع از زوجه در باقیمانده مدت نکاح منقطع (ماده ۱۰۹۷ قانون مدنى وماده ۶۳ نظامنامه قانون سجل احوال)
برائت
برائت، اصطلاح خلاصه شده اصل برائت است و اصل برائت در اصطلاحات فقهى عبارت است ازگرایش بطرف نفى الزام قانونی و عدم تعهد وتکلیف و آزادى اراده در موقع بر خورد باشک در تکلیف.
اصاله البرائه با اصاله الاباحه ازسه جهت فرق دارد:
الف – مورد اصاله الاباحه بحث از منع و جواز تصرف در اشیاء است از این حیث که قانون نسبت بآنچه مقرر داشته است. و حال اینکه مورد اصاله البرائه شک در مقررات موضوعات معین (در نوع معین ویا در خصوص مورد جزئى) از نظر مقنن است بطوریکه ممکن است کسى قائل به اصاله الاباحه باشد ولى معتقد به اصاله البرائه نبوده و اصل احتیاط را اختیارکند.
ب – بحث در اصاله الاباحه از این نظر است که آیا میتوان از اشیاء موجود درطبیعت استفاده برد یا نه وآیا این استفاده در هر مورد محتاج باذن شارع است یا نه وحال اینکه بحث دراصاله البرائه ازاین حیث است که فعل معین از افعال انسان مشمول الزام قانونی (از امر ونهى) هست یا نه.
ج – بحث دراصاله الاباحه دائر بین جواز و منع است وحال اینکه در اصاله البرائه بحث در سه مورد است:
۱- بحث در وجوب وجواز
۲- بحث در حرمت و جواز (یا جواز ومنع)
۳- بحث در وجوب و حرمت.
(دادرسى مدنی) ماده ۳۵۶ آئین دادرسى مدنى اصل برائت را از فقه اسلام اخذ کرده و دادرسان میتوانند ملاک این اصل مهم را به تنقیح مناط نسبت بموارد سکوت قانون سرایت دهند.
برائت اصلیه
(فقه) گاهى آنرا ((استصحاب برائت)) مى گویند. معنى آن درنزد فقهاء فرق مى کند و بموارد ذیل اطلاق شده است:
الف – برائت ذمه درموارد خاص و جزئى مثلا اگر دعوى طلب علیه حسن اقامه شود. اصل برائت ذمه اواست تا خلافش را مدعی اثبات کند.
ب – درموارد کلى که آنهم اقسام ذیل را دارد: یک – درموارد سکوت قانون، تکلیفى وجود ندارد. این را قدماء ((استدلال بطیرق نفى)) وبرائت اصلیه مینامیدند برخى آنرا جرء استصحاب دانسته ولى عده اى مانند شیخ طوسى آنرا خارج از استصحاب میدانند و این درست است.
دو- عده اى از فقهاء شیعه که اکثریت دارند مى گویند خداوند را در هر مورد حکمى است شرعى الا اینکه بدلائل تاریخى که درعصر ائمه (ع) رخ داد ابلاغ بعضى از آنها میسر نشد پس در موارد سکوت قانون تکلیف وجود دارد الا اینکه عملا تکلیفى متوجه نیست و این بحث با اصل اباحه فرق دارد زیرا در اصل اباحه بحث این است که مقتضاى نصوص و ادله (نه اصل عملى یعنى فرض قانونى) این است که در موارد فقدان الزام قانونى، حکم شرعى در واقع و نفس الامر، اباحه است ولى مورد بحث در اصل برائت بمعنى اخیر (یعنى درموارد کلى) این است که حتى درمورد وجود الزام قانونی که باطلاع مردم نرسیده باشد عملا) نه واقعا (تکلیفى متوجه نیست و این بحث بتاریخ فقه امامیه مربوط است. در حقوق جدید به محض شک در تکلیف) چه در مورد جزئى یا کلى (اصل برائت است و تکلیف محتاج باثبات و احراز ودلیل است نه عدم تکلیف. (فرائد الاصول کاظمى – جزء سوم – چاپ سنگى نجف – ص ۱۱۹ و کتاب الدرر- النجفیه – ص ۲۴- ۴۰)
برائت ذمه
(مدنی- فقه) خالى بودن ذمه شخص معین از تعهد را گویند خواه اساسا ذمه شخصى در مقابل شخص معین دیگراز اول مشغول نشود یا مشغول شده وفارغ (برى الذمه) شود) ماده ۳۵۶ دادرسی مدنی و ماده ۲۴۰ قانون مجازات عمومی)
برائت شرعى
(فقه) مفاد اصل برائت را از دلیل عقل و از دلیل شرعى (اخبار) میتوان استفاده نمود: باعتبار اینکه اصل برائت مستظهر بدلیل عقل است آنرا برائت عقلا گویند و باستناد اینکه مستظهر بدلیل شرعى است آنرا برائت شرعى نامند.
برائت عقلى
رک. برائت شرعى
برات
(حقوق تجارت) سندى است تجارتی که بوسیله آن شخصى که محیل نامیده میشود بشخصى که محال علیه نامیده شده است حواله مى دهد که مبلغى دروجه شخص ثالث (که محال له برات نام دارد) یا بحواله کرد او بپردازد (ماده ۲۲۳ ببعد قانون تجارت)
برات انتقالى
براتی که بموجب ظهر نویسى که شده وجه آن به شخص ثالثى واگذار شده است.
برات بدستور وحساب دیگرى
براتی که شخص باسم خود ولى بدستور و بحساب دیگری صادرکند چنانکه خریدار مبیع را عینا بثالث بفروشد و ببایع اول دستور دهد که بحساب وى (یعنى خریدار اول یا بایع دوم) برات بعهد خریدار دوم صادر کند وباین ترتیب بجاى دو برات یک برات صا در ویکدفعه حق تمبر ومالیات داده میشود براى استفاده از اختلاف صرف بین کشورها غالبا برات بدستور و حساب دیگرى صادر مى شود (ماده ۲۲۷ قانون تجارت)
برات پستى
سندى است که در تایید قبول انتقال پول بواسطه پستخانه ازطرف پست داده میشود.
برات تلگرافى
براتى است که مطابق آن دستور پرداخت پول تلگرافا صادر میشود.
برات جیرو
برات انتقالى را گویند و جیرو بمعنى ظهر نویسى است. (رک. برات انتقالى)
برات خارجى
براتى که محل صدور ومحل تادیه آن دوکشور باشد.
برات داخلى
براتی که محل صدور و محل پرداخت آن در داخله یک کشور باشد.
برات رجوعى Retraite
براتى است که دارنده برات اصلى پس از اعتراض براى دریافت وجه آن و مخارج صدور اعتراض نامه و تفاوت نرخ بعهده برات دهنده یایکى ازظهر نویسان صادر میکند (ماده ۲۹۸ قانون تجارت)
برات شهرى
براتى که محیل و محال علیه آن دریک شهر باشند.
(دارنده) برات
کسیکه برات در وجه او نوشته شده است و قانونا حق گرفتن پول آنرا دارد.
(صادرکننده) برات
دهنده وامضاء کننده برات است.
برات کش Tireur
محیل را (در برات) گویند.
برات گیر tire
محال علیه را (دربرات) گویند.
بردگى
بردگی بنحوى که در قرارداد بردگى مورخ ۱۹۲۶ تعریف شده بمعنى وضع کسی است که اختیارات ناشی از حق مالکیتکلا یا بعضأ نسبت باو اعمال میشود. برده کسى است که درچنین حال یا وضعى باشد. (ماده هفتم قرارداد تکمیلى منع بردگى و برده فروشى – مصوب ۳ – ۱۲-۳۷ مجموعه قوانین- دوره نوزدهم قانونگذارى جلد سوم صفحه ۱۵۲)
(شبه) بردگى
این اصطلاح بنا به مواد ۱- ۵ قرارداد تکمیلى منع بردگی و برده فروش مصوب ۳- ۱۲- ۳۷ شامل امور ذیل است:
الف – اجبار بخدمت در مقابل دین.
ب – کارکردن کشاورز (با اجرت یا رایگان) در زمین دیگرى بطورى که حق تغییر وضع خود را نداشته باشد.
ج – هرترتیبى که بموجب آن ابوین یا قیم یا کسان و با اشخاصی زنی را (بدون اینکه او حق استنکاف داشته باشد) بشخص دیگری وعده دهند یا بزوجیت او درآورند ودر ازاء این امر مبلغى وجه نقد یا جنسى دریافت نمایند. ویا شوهریا اقوام او حق داشته باشند در مقابل اخذ وجه یا بطریق دیگر زن را بدیگرى واگذارکنند یا پس از مرگ شوهر، زن را بارث ببرند.
د – هرترتیبى که بموجب آن نابالغ توسط ابوین یا قیم بدیگرى (در ازاء وجه نقد یا رایگان) بمنظور تمتع از او یا کار او تسلیم شود. شخصى که شبه برده است اصطلاحا ((تحت انقیاد)) نامیده میشود.
برده
رک. بردگى
برده فروشى
کلیه اعمالى را گویند که بمنظور اسارت و تملک یا واگذارى شخص بقصد تنزل دادن او بدرجه بردگى و غلامى صورت گیرد و نیز اعمالى است که بعنوان تملک بر روى برده بمنظور فروش یا مبادله انجام مى گیرد و اعمال راجع بانتقال حق تملک ازطریق فروش یا مبادله نسبت بشخصى که بقصد فروش یا مبادله تحت تملک قرار گرفته و بطورکلى هرگونه تجارت یا حمل و نقل برده با هر نوع وسیله نقلیه که صورت گیرد (ماده هفتم قرار داد تکمیلى منع بردگى و برده فروشى – مصوب ۳- ۱۲ – ۳۷)
برزگر
در قانون اصلاحات ارضى ۱۹- ۱۰- ۴۰ کسى است که مالک زمین وعوامل دیگر زراعتى نیست ودر مقابل انجام کار زراعتى براى مالک یا گاوبند سهمى از محصول را مى برد.
برزگر بخش
رک. اراضى مشاعى
برگ
در لغت بمعنی برگ درخت وگیاه وتکه کاغذ را گویند و کلمه ورق در عربی که بهر دومعنى بالا استعمال شده معرب برگ بنظر مى رسد هر چند که مؤلفان کلمات معرب مانند (ادی شیر) صاحب کتاب ((الا لفاظ الفارسیه العربیه)) وسیدعلى میبدى صاحب کتاب ((بدیع اللغه)) آنرا ضبط نکردهاند. در اصطلاحات ذیل بکار رفته است:
برگ اجرائى
رک. اجرائیه
برگ جلب
(دادرسى) ورقه رسمى صادر شده ازمقام صلاحیتدار حاوی امر با حضار مخاطب نزد مرجع صلاحیتدار برای رسیدگى بموضوعى که نزد آن مرجع مطرح است (ماده ۱۱۶ آئین دادرسى کیفرى)
برنامه
(حقوق ادارى) برنامه عمرانی هفت ساله دوم کشور ایران که در قانون برنامه ۸ – ۱۲- ۱۳۳۴ پیش بینى شده است و سازمان برنامه سازمانی است که مسئول اجراى برنامه مذکور است و شامل تشکیلات و اداره جاتی است که جزء یا نماینده آن باشد یا هر تشکیلاتی که جانشین آن شود.
(سازمان) برنامه
رک. برنامه
(قانون) برنامه
قانون ۸ -۱۲- ۳۴ راجع ببرنامه عمرانی هفت ساله دوم کشور را گویند.
برون مرزى
مصونیت خاصى است که پاره اى از اشخاص مانند وزراى مختار و سفراى کبار نسبت بقوانین قضائى کشورى که بآنجا رفتهاند دارا مى باشند (فرهنگستان) انتقاد – تعبیر بالا بسیار نارسا است در انتخاب اینگونه تعبیرات باید از فنون اشتقاق استفاده کرد و شاید ((برون بومى)) بهتر از برون مرزى باشد.
بریات عمومیه
رک. وجوه بریه
برى الذمه
(مدنی – کیفرى)
الف – کسیکه ذمه او خالى از تعهد نسبت بتکلیف یا تعهدى بوده یا بشود (ماده ۴۸۳- ۵۰۱ آئین دادرسی کیفرى)
ب – کسیکه دینی بعهده داشته و بجهتى از جهات از دین خود خلاص شده از تاریخ خلاصى از دین، او را بری الذمه
گویند. درمقابل مشغول الذمه استعمال شده است.
بستانکار
کسیکه بنفع او تعهدى برذمه دیگرى (بدهکار) وجود دارد دائن هم بهمین معنى است.
بستانکار باحق رجحان Creancier Privilegie
(مدنى – تجارت) بستانکارى که:
اولا- طلب او وثیقه اى ندارد.
ثانیا – قانون براى او در استیفاء طلب حق رجحان و تقدمى قائل شده باشد مانند کلفت وطبیب وکارگر و غیره (ماده ۲۲۶ قانون امور حسبی)
بستانکار با وثیقه Creancier Hypothecaire
(مدنى- تجارت) بستانکارانی که طلب آنها وثیقه داشته اشت که بر سایر بستانکاران دراستیفاء طلب خود مقدمند (ماده ۵۱۴ قانون تجارت) رک. بستانکار باحق رجحان – بستانکار عادى.
بستانکار عادى
(مدنی- تجارت) بستانکارى که نه حق تقدم دارد ونه طلب او بوسیله وثیقه تضمین شده باشد (رک. بستانکار با حق رجحان – بستانکار با وثیقه) بستانکاران عادی را اصطلاحا غرماء گویند (ماده ۵۱۴ قانون تجارت)
بشرط شیئى
(فقه) هرگاه موضوعى مشروط بشرطى باشد آن موضوع را ((بشرط شیئى)) گویند مثلا تسلیم مبیع به خریدار مشروط است به تسلیم ثمن ببایع ولو اینکه این شرط در عقد ذکر نشده باشد زیرا قاعده عدل و انصاف و بدیهى عرف این اقتضاء را دارد.
بشرط لا
(فقه) شرطى که موضوعى را نفى کند مشروط را نسبت بآن موضوع نفى شده ((بشرط لا)) گویند مثلا هرکس که مالى را مى خرد بطور ضمنى بر بایع شرط میکند که مبیع مال غیر نباشد یعنی باین شرط وارد بیع میشود که مبیع مال خود بایع باشد نه مال ثالث (بند دوم ماده ۳۶۲ قانون مدنى بر همین پایه قرار دارد.) و هم چنین هرکس مالى میخرد بطور ضمنى شرط میکند که مبیع فاسد و معیب نباشد.
بطلان
صفت عمل حقوقى باطل است (رک. باطل)
بطلان ذاتى Nulite absolue (nule)
بمعنى بطلان مطلق است. رک. بطلان مطلق
بطلان مطلق
بطلان واقعى همین است و بطلان مطلق بى اثر بودن عقد یا ایقاع بعلت فقدان شرط یا شروطى است که بدون آنها قانونا نمیتواند اثرداشته باشد و رضایت ذینفع هم نمیتواند آنرا مؤثر کند. رک. بطلان نسبى
بطلان نسبى Nullite relative (Annulable)
صفتى است دریک عمل حقوقى که در آن رعایت کامل شرائط قانونی نشده ولى عمل مزبور بعلت نقص مذکور بنفع ذینفع در حالت تزلزل (بین صحت وفساد) اعلام شده و فقط ذینفع میتواند ازطریق اعلام اراده خود آنرا ملحق به عمل کاملا صحیح یا کاملا فاسد و باطل گرداند و درحقیقت چنین عملى باطل نیست وبلکه موقوف است (همانطورکه فقهاء هم بآن عنوان موقوف دادهاند.) و باید بوسیله دادگاه باطل گردد و مورد آن معلول شدن اراده بعلت اشتباه یا اکراه و یا محجور بودن عاقد است.
بطن
(فقه – مدنی) بمعنى نسل است و عبارت ((بطنا بعد بطن)) بمعنى نسلا بعد نسل است (جامع الشتات – ۳۴۳ – ۳۴۸) رک. نسل.
بغات
(بضم باء) درفقه بمسلمانانی گفته میشود که علیه پیشواى معصوم دین قیام کرده باشند مانند خوارج نهروان.
بغلیه
درهم بغلى را گویند (رک. درهم بغلى)
بقایا
جمع بقیه است و بقیه در عربی بمعنى زبده و منتخب و چیزخوب ازیک جنس معین را گویند. اما بقیه بمعنی پس مانده و مانده و دنباله و تتمه را بعربی باقى گویند ولى در فارسى بقیه بمعنی اول بکار نمى رود و بمعنی باقى بکار رفته است و بهمین معنى بقایا را هم بکار میبرند! در اصطلاحات ذیل بکار رفته است:
بقایاى ثبتى
تتمه مخارج و هزینه هاى ثبتى که باید متقاضی ثبت بپردازد (از حق الثبت و هزینه مقدماتی) ممکن است موقع تقاضاى ثبت، قسمتى ازحق الثبت تادیه وبقیه دین متقاضى باشد. هزینه مقدماتی در موقع تقاضاى ثبت تمام دریافت میشود. اگر موقع ارزیابی یا معاملاتی که متقاضى مى کند تفاوت بدهی (چه در حق الثبت وچه درهزینه مقدماتی) دیده شود بر منباى تفاوت قیمت در موقع انجام معامله (ولو معامله اجاره باشد) طبق ماده دوم آئین نامه ماده ۱۲۰ قانون ثبت وبند دوم فصل امور مالى دفاتر (از مجموعه جدید بخشنامه هاى ثبتی سال ۱۳۴۳) این تفاوت نیز جزء بقایاى ثبتى قابل وصول است.
بقایاى مالیاتى
تتمه مالیات پرداخت نشده مؤدى که بحساب مالیات سال بعد نقل میشود.
بکر
(مدنی- فقه) الف – در بحث نکاح به زنی گفته میشود که بکارت او از راه مواقعه از بین نرفته باشد. بنابراین اگر با دخترى مواقعه نشده ولى ازغیر طریق مواقعه بکارتش از بین رفته باشد عنوان بکر را دارد وحتى بکرممکن است شوهر هم داشته باشد.
ب- در فقه در قسمت مقررات کیفری مرادف با اصطلاح ((غیر محصن)) بکار رفته است.
بلد
(فقه) درتقسیمات کشورى حقوق اسلامى ناحیه وسیعى بود که حوزه ماموریت یک مأمور دولت محسوب میشد. (رک. عمل) وسیعتر از بلد را اقلیم مى گفتند. در اصطلاحات کنونى اصطلاح معادل ونظیر بلد را شهرستان گویند.
(اعمال) بلد
(فقه) در تقسیمات کشورى حقوق ادارى اسلام اعمال بلد به آبادیهاى حومه ((بلد)) که از نظر ادارى تابع آن بلد محسوب مى شد گفته میشود مانند اعمال رى یعنى آبادیهاى تابعه رى.
(نفى) بلد
مرادف تبعید است و آن عبارت است از بیرون کردن کسى از شهر یا آبادى معین بنقطه دیگر از کشور یا خارج از کشور (اصل ۱۴ متمم قانون اساسى)
(نقد) بلد
(فقه) پول رائج در محل معینى را گویند خواه رواج آن زیاد باشد یا کم مثلا کلیه پولهاى رائج در تهران در این زمان نقد بلد تهران محسوب است خواه اسکناس باشد خواه دلار یا لیره.
بلدیه
شهردارى را گویند که هدف تاسیس آن حفظ منافع شهرها و برآوردن نیاز اهالى شهرنشین است (ماده ۱۵۴ قانون جزا)
(حوزه) بلدیه
محوطه شهر را گویند (ماده ۲۶ نظامنامه قانون بلدیه ۱۳۰۹)
بلوغ
(فقه) رسیدن طفل است بحال احتلام (در مرد) و حیص یا حمل (در مورد زنان) علامات بلوغ ذکور عبارت است
از:
الف – روئیدن موى عانه
ب- روئیدن موى صورت
ج – احتلام
د – گذشتن پانزده سال قمرى از تاریخ تولد (ماده ۳۵ قانون جزا) علامات بلوغ اناث عبارت است از:
الف – حیض
ب- حمل
ج – گذشتن نه سال قمرى ازتاریخ تولد. بلوغ درخنثى مشکل موقعى محقق مى شود که ازعهده تشخیص سود و زیان خود برآید: تشخیص حسن و قبح ملاک بلوغ نیست.
بلوک
دهستان را گویند که در تقسیمات کشورى حوزه بزرگتر از ده است. دهستان را دهدار اداره مى کند و سابقا او را میر بلوک مى نامیدند این کلمه در نام خانوادگى بعضى اشخاص دیده شده است.
(میر) بلوک
رک. بلوک
بلیت
نوشته اى که مدلول آن تعهد پرداخت مبلغی یا انجام عملى است.
بناء عقلاء
(فقه) بقاء عقلاء نوعى ازعرف عقلاء (رک. عرف عقلاء) است که همیشگى و همه جائى باشد مانند استصحاب که فى الجمله مصداقى از مصادیق بناء عقلاء است وهم چنین است ((تصرف که علامت مالکیت شناخته شود تاخلاف آن محرز گردد)) یکى ازمعانی حقوق طبیعى (یعنى همیشگى وهمه جائی بودن) بربناء عقلاء منطبق است بهمین جهت برخى از فقهاء گفتهاند: بناء عقلاء ناشى ازفطرت انسان است. علامت عرف عقلاء و بناء عقلاء این است که همیشگی و همه جائى باشد.
بنچاق
اسناد راجع بمالکیت یا نقل و انتقال سابق برمعامله اى که فعلا انجام مى گیرد (ماده ۲۳ آئین نامه قانون ثبت – مصوب ۱۳۱۷)
بند (ز)
بند (ز) از قسمت اول ماده واحده قانون راجع باراضی دولت و شهرداریها واوقاف و بانکها مصوب ۱۳۳۵ را گویند که بر افواه ساری وجارى شده و رنگ اصطلاح بسیار متداولى را بخود گرفته است.
بندگى رعایا
وضع یا حال رعیت (دهقان) که بموجب قانون یا عرف یا قرارداد مکلف باشد در زمین متعلق بفرد دیگرى زندگى و کار کند وبراى فردا خیر خدمت یا خدمات معین را با دریافت اجرت یا رایگان انجام دهد و بهرحال حق تغییر وضع و حال خود را نداشته باشد (قرار داد تکمیلی منع بردگى و برده فروشى – دوره ۱۹ قانونگذارى – جلد سوم – صفحه ۱۵۱۷)
بنده
مرادف برده است (رک. بردگى)
بنکدار
تاجرى که جنس مورد معاملات خود را بقدر فراوان در اختیار دارد و مى تواند بطور عمده فروشى عمل کند. این اصطلاح در مقابل ((بار فروش)) استعمال میشود و او تاجرى است که قدرت عمده فروشى ندارد.
بنگاه
جائی که براى کارهائی ازیک نوع اختصاص داده باشند. نظامى گنجوى گوید: هر آن کس که شد دزد بنگاه من…. بمعنی مؤسسه بکار میرود. در این زمان بیشتر به تجارتخانه اختصاص دارد مخصوصا دکان معاملات املاک را على الاطلاق بنگاه مى گویند و بهر صورت کمتر به مؤسسات دولتى گفته میشود. بنگاه شخصیت حقوقى ندارد. در اصطلاحات ذیل بکار رفته است:
بنگاه آبیارى
بنگاه مستقل آبیارى بموجب قانون اجازه تأسیس بنگاه آبیارى مصوب ۲۹- ۲ – ۱۳۲۲ بمنظور توسعه واصلاح امور آبیارى کشور و نظارت آن تحت نظر وزارت کشاورزى تأسیس شده است و داراى شخصیت حقوقى است (ماده یک قانون اصلاح قانون تاسیس بنگاه آبیارى وامور مربوط به آبیارى کشور- مصوب ۱۱- ۵ ۱۳۳۴- مجموعه ۱۳۳۴ صفحه ۲۲۲)
بنگاه حمایت زندانیان
مؤسسه اى است دولتی که بمنظور تربیت و تهذیب اخلاق و اصلاح زندانیان و آموختن حرفه بآنها و راهنمائى و پیدا کردن شغل براى زندانیانی که پس از اجراى محکومیت توانائی تهیه شغل ندارند تحت ریاست عالیه وزیر دادگسترى تشکیل میشود (ماده یک اساسنامه بنگاه حمایت زندانیان – مصوب هیئت وزیران – مورخ ۲۰-۲-۳۶)
بنگاه خالصجات کشور
بمنظور عمران و آبادى املاک خالصه و ازدیاد تولید و تکثیر درآمد آنها و هم چنین همکارى با دستگاههاى وزارت کشاورزى بنگاهى بنام بنگا. خالصجات تحت نظر وزارت کشاورزى تاسیس شده که داراى شخصیت حقوقى و استقلال مالى است و عملیات خود را براساس قانون و آئین نامه هاى مربوط انجام میدهد (ماده یک قانون تاسیس بنگاه خالصجات کشور- مصوب ۲۶- ۴- ۳۴ مجموعه ۱۳۳۴- صفحه ۱۳۷)
بنگاه عمرانى کشور
بمنظورعمران و آبادی قراء وتعمیم فرهنگ و بهداشت و بهبود وضع کشاورزی و کشاورزان و بالابردن سطح زندگى آنان و تقویت روح همکارى و تعاون بین آنها بنگاهی بنام بنگاه عمرانی کشور تحت نظر وزارت کشور تاسیس شده که داراى استقلال مالى وشخصیت حقوقى مى باشد (مواد ۱- ۲ قانون بنگاه عمرانی کشور- مصوب ۱۱ – ۵ – ۳۴ مجموعه ۱۳۳۴- صفحه ۱۹۳)
بنه
مقدار زمین زراعتى (قسمتى ازیک ده) که چند گاو بزراعت آن اختصاص یافته باشد و در پارهای از ولایات آن را بنیچه نامند (ماده ۱۵ آئین نامه قانون اصلاحات ارضی مصوب ۳- ۵ – ۴۳)
بنیچه
(بضم باء) مقدار زمین زراعتى (قسمتى از ده) که چند گاو بزراعت آن اختصاص یافته باشد.
بوته جنگلی
رستنى هاى خود روى خشبى که ساقه آنها بطور طبیعى کمى بالاتر ازسطح خاک منشعب شده باسد و نوعا در جنگلها یا اراضى جنگلى یا بیشهها مى روید. (ماده یک آئین نامه اجرائى قانون ملى شدن جنگلها مصوب ۶- ۶- ۴۲ هیات وزیران)
بوته کویرى
نباتات خود روى چند ساله (جز درخت) که درکویر و بیابان مى روید بوته کویرى نامیده میشود (ماده یک آئین نامه اجرائى قانون ملى شدن جنگلها مصوب ۶ – ۶ – ۴۲ هیات وزیران)
بودجه Budget
الف – صورت سالانه دخل و خرج کشور یا سائر مؤسسات عمومى (مانند بودجه کل کشور و بودجه مجلس شوراى ملى)
ب – عوائد و مخارج پیش بینى شده کشور براى مدت یکسال شمسى (سنه مالى) که بتصویب مجلس شورای ملى رسیده باشد (ماده یک قانون محاسبات عمومی ۱۰- ۱۲- ۱۳۱۲)
بودجه تفصیلى
بودجه اى که هر وزارتخانه یا مؤسسه دولتى بطور تفصیل سالانه تهیه و مطابق رقمى که در بودجه کل کشور براى آن پیش بینى شده است به تصویب مى رسد.
بورس Bourse
بازارعمده معاملات کلى بازرگانى و ارز که بازرگانان و دلالان رسمی و تولید کنندگان و مصرف کنندگان کالاهاى بورسی در آن تجمع مى کنند ومعاملات نقد و مدت دار بمقدار کلى درآن میشود و معامله کننده از طول مدت و تفاوت نرخ در این مدت استفاده میبرد و قصد معامله حقیقی باین غرض درآن میشود. چون در شهر بروژ بلژیک این اجتماع ابتداء در هتلى بنام هتل بورس صورت گرفت بعدا این اسم براى معنى بالا علم شد (ماده ۴۰ قانون تصفیه امور ورشکستگی) رک. بازار رسمى
بورس اوراق بهادار
بورسى که درآن اوراق بهادار مورد معامله واقع شود. درمقابل بورس کالا استعمال ۹۰۹- بورس بازرگانى مرادف بورس کالا است (رک. بورس کالا)
بورس کالا
بورسی است که درآن پاره اى ازکالاها که مصرف عمومی دارد و زود فاسد نمیشود درآن مورد معامله واقع شود و غالبا این کالاها از مواد اولیه ومحصولات کشاورزى است. درهمین معنی بورس بازرگانی هم بکار مى رود.
بهاى عادله
مرادف نرخ عادله و قیمت عادله است (رک. نرخ عادله – قیمت عادله) ماده یکم قانون تملک زمینها براى اجراء برنامه هاى شهرسازى مصوب ۱۷- ۳- ۱۳۳۹.
بهادر
در اصطلاحات ادارى عصر تیمورى بکسى گفته مى شد که فوجی را درهم مى شکست یا ناحیهای را به تصرف در مى آورد و لغت ((بزن بهادر)) که اکنون استعمال میشود یادگارى از همین اصطلاح است.
بهدارى
اداره اى که براى مواظبت بهداشت مردم تاسیس شده است.
بهره بها
بمعنى اجرت المثل استعمال میشود (رک. اجرت المثل)
بهره مالکانه
بهره اى که زارع وکشاورز به مالک زمینى که درآن کشت مى کند مطابق قرارداد و یاعرف محل مى دهد (ماده دوم قانون اصلاحات ارضی – مصوب ۱۹- ۱۰- ۴۰)
بى احتیاطى
(جزا) درمقابل غفلت بکار میرود یعنى غفلت از جنس ترک است و بى احتیاطى ازجنس فعل، که عبارت است از ارتکاب عملى از روى ترک پیش بینى و حزم که حقأ باید آن پیش بینی یا حزم رعایت مى شد یعنى توقع آن عرفأ از فاعل عمل میرفت بى احتیاطى بمعنى عام شامل بى مبالاتی هم هست. بى مبالاتی عبارت است ازاینکه فاعل عمل پیش بینى ورود ضرر را از ناحیه عمل خود بغیرمى کند ولى معذلک لاقیدى بخرج میدهد و احتیاط نمى کند مانند راننده اى که باوجود ناقص بودن اتومبیل باحتمال اینکه انشاءالله طورى نخواهد شد بحمل مسافر یا کالا مبادرت کند. درتقسیم دوگانه خطا Faute (که بنظر ما معنى صحیح آن تخطى است) بیمبالاتی و عدم مهارت هم وجود دارد زیرا تقسیم تخطى به بى احتیاطى وغفلت محصور بحصر عقلى است. انتقاد – درمواد ۶- ۲۲ قانون کیفر بزه هاى مربوط به راه آهن مصوب ۱۳۲۰ بى مبالاتی و غفلت را روبروی هم بکار برده در صورتیکه غفلت و بیاحتیاطى درمقابل هم استعمال میشوند و بهمین ترتیب درماده یک قانون تشدید مجازات رانندگان بیاحتیاطى و عدم مهارت را در مقابل هم بکاربرده در حالیکه مناسب بود غفلت و بى احتیاطى را در مقابل هم بکارمى برد و اگر مقنن قصد تفصیل بیشتر داشت حق بود بى مبالاتى را هم مى افزود. فقط در لایحه مسئولیت مدنی ۱۳۳۹ (ماده ۱- ۴) غفلت و بیاحتیاطى را اسم برده آنهم در دو ماده مختلف که این طرز استعمال درست نیست وحق بود که درماده یک هر دو را باهم بکار مى برد.
بیاض
وصف زمین غیر مشغول به زراعت و بنا و نظایر آن مشروط به اینکه زمین مذکور درملکیت مالک بوده باشد والا بزمین موات بیاض گفته نمیشود.
بیان
(فقه) مقصود مصرحات قانونى است. درمقابل سکوت قانون استعمال میشود وکلمه بیان در اصطلاح ((قبح عقاب بلا بیان)) هم بهمین معنى است.
بیتکچى
در اصطلاح اداری عصر مغول وتیموری منشى جمع و خرج مالیات را مى گفتند. مستوفیان عصر صفویه و قاجار جانشینان این منشیان هستند.
بیت المال
رک. دیوان بیت المال در قانون اصلاحات ارضی ۱۹- ۱۰- ۴۰ بیشه یا قلمستان زمینى است که درآن درختان غیر مثمر بوسیله انسان غرس شده و تعداد درخت درهرهکتارآن ازهزار اصله تجاوز نماید.
بیشه طبیعى
بیشه اى که اشخاص ایجاد نکرده باشند (ماده یک آئین نامه قانون ملى شدن جنگلها مصوب ۶- ۶- ۴۲ هیات وزیران)
بیطرفى
(بین الملل عمومی) وضع دولتى که از هرگونه دخالت در جنگ بین دو یا چند دولت خوددارى کند.
بیطرفى اجباری
وضع دولتى که دائما از حق دادن اعلان جنگ محروم گردیده است و این وضع غالبا از طرف دول بزرگ بر دولت کوچک تحمیل میشود زیرا این نوعى از حجر است. و چون بموجب عهدنامه اى این تحمیل بعمل مى آید آنرا بیطرفى قراردادى (قرررداد بضرر ثالث و بین دول بزرگ) هم نامیدهاند کما اینکه بیطرفى دائمى هم نامیده شده است.
بیطرفى اختیارى
وضع دولتى است که باختیار وتصمیم خود از دخالت در جنگ بین دویا چند دولت خودداری کند. بیطرفى موقتى هم در همین معنى بکار رفته است درمقابل بیطرفى دائمى (رک. بیطرفى اجبارى)
بیطرفى ارافى و ابنیه و مؤسسات
براثر توافق دو خصم از سرایت جنگ بپاره اى از اراضى و ابنیه و مؤسسات خوددارى میشود و این وضع را بیطرفى اراضی و ابنیه و مؤسسات نامند.
بیطرفى دائمى
رک. بیطرفى اجباری
بیطرفى قراردادى
رک. بیطرفى اجبارى
بیطرفى مشروط
بیطرفى مقید بقید وشرط را گویند چنانکه دولتى اعلام بیطرفى کند بشرط اینکه جنگ معینى از منطقه معینى تجاوز نکند.
بیطرفى مطلق
(بین الملل عمومى) هرگاه بیطرفى دولتى مقید بهیچ قید و شرط نباشد آنرا بیطرفى مطلق نامند. در مقابل بیطرفى مشروط بکار رفته است (رک. بیطرفى مشروط)
بیطرفى موقتى
رک. بیطرفى اختیارى
بیع
(مدنى- فقه) الف – تملیک عین است بعوض معلوم (ماده ۳۳۸ ق- م) شرط بیع این نیست که عوض مبیع پول باشد ولى شرط این است که یکى از عوضین بعنوان ثمن داده شود (مفهوم مخالف ماده ۴۶۴ ق- م) و این امر بیع را از صلح جدا مى کند.
ب – عمل بایع را نیز بتنهائى بیع گویند. (بر خلاف معنى بالا که بیع به مجموع عمل بایع و مشترى گفته میشود) چنانکه درباب وصیت به ایجاب موصی وصیت گفته میشود. استعمال بیع در مواد ۹۲- ۲۰۲ قانون جزا مجاز است نه حقیقت.
بیع تولیه
(فقه) هرگاه در بیع، اخبار از رأس المال نمایند و بهمان رأس المال بفروشند آنرا بیع تولیه نامند.
بیع حال
(به تشدید لام) بیع، نقد را گویند که مبیع و ثمن هردوحال مى باشند یعنى براى پرداخت آنها اجلى مقرر نمیشود.
بیع حصات
(فقه) بیعى که عاقد با انداختن سنگریزه و اصابت آن به کالا قصد انشاء خود را اعلان میکرد و بیع را واقع مى ساخت (مفتاح الکرامه – جلد متاجر- صفحه ۱۵۴- ۱۶۰) اعراب جاهلیت این بیع را داشتند و دراسلام منع شد.
بیع خیار بشرط رد ثمن
(فقه – مدنى) مرادف بیع شرط است (رک. بیع شرط)
بیع خیارى
مرادف بیع شرط است (رک. بیع شرط)
بیع دین به دین
رک. فروش بوعده
بیع ربوى
(فقه) بیعى که مشخصات ذیل را دارا باشد:
الف – عوض و معوض ازیک جنس باشند مثل اینکه هر دوگندم و یا یکى گندم و دیگرى جو باشد.
ب- عوض ومعوض قابل کیل یا وزن باشد یعنى عرفأ بکیل ویا وزن مبادله شوند. در گردو ربا نیست زیرا عرفا بعدد فروخته میشود.
ج – یکى از متعاملین از دیگرى اضافه بخواهد مثل اینکه صد من گندم را با صد و ده من گندم مبادله کند.
بیع سلف
(مدنى- فقه) مرادف بیع سلم است و آن بیعى است که ثمن حال و مبیع مؤجل باشد. باختصار سلف گفته مى شود اسم عامیانه آن (پیش خرید – پیش فروش) است از راه این بیع اغلب واسطه هاى فروش حاصل زحمت تولید کنندگان را یغما کرده و بار مصرف کننده را سنگین مى کنند و نظارت در این گونه معاملات شرط عدالت اجتماعى است.
بیع سلم
(مدنى- فقه) بیعی است که ثمن حال و مبیع مؤجل باشد. اسم دیگر آن بیع سلف است و باختصارسلم وسلف گویند.
بیع شایع
(فقه) بیعى که یکى از عوضین مسکوک طلا یا مسکوک نقره (در ازمنه اى که پول رایج محسوب مى شد) باشد اگر عوضین هر دو مسکوک طلا یا نقره باشند آنرا بیع صرف نامند و اگرهیچیک ازعوضین مسکوک طلا یا نقره نبود آنرا بیع مقابضه مى نامیدند.
بیع شخصى
رک. بیع کلى
بیع شرط
(مدنى- فقه) درعقد بیع متعاملین میتوانند شرط نمایند که هرگاه بایع در مدت معینى تمام یا مثل ثمن را بمشترى رد کند خیار فسخ معامله را نسبت بتمام مبیع داشته باشد وهمچنین میتوانند شرط کنند که هرگاه بعض مثل ثمن را رد کرد خیار فسخ معامله را نسبت بتمام یا بعض مبیع داشته باشد و در هرحال حق خیار تابع قرارداد متعاملین خواهد بود…. (ماده ۴۵۸ ق – م)
بیع صرف
(فقه) بیع هریک از طلا و نقره (اعم از مسکوک و غیر مسکوک) بیکدیگر را گویند.
بیع عقدى
(فقه) بیعى که ایجاب و قبول آن لفظى باشد (این اصطلاح در مقابل بیع معاطات استعمال شده است) درحقوق مدنى کنونى شرط تحقق بیع عقدى این نیست که ایجاب و قبول آن از لفظ باشد و اساسا بیع بدو قسم عقدی و غیرعقدى تقسیم نمیشود. در فقه، بیع معاطات را عقد نمیدانند بلکه آنرا یکنوع تراضى میدانند (رک. تراضی) بیع معاطات در فقه یک تراضی جائز است ومشمول اصاله اللزوم درعقود نمیشود (قول مشهور)
بیع عینه
رک. عینه
بیع غائب
(فقه) هرگاه مبیع در مجلس عقد حاضر نباشد و باعتماد مشاهده سابق یا توصیف بایع یا ثالث عقد واقع شود این بیع را باعتبار غائب بودن مبیع از مجلس عقد، بیع غائب نامیدهاند.
بیع غررى
(مدنى- فقه) بیعى است که یکى از طرفین آن باوجود اینکه احتمال وجود زیان خود را در آن بیع میدهد اقدام بواقع ساختن عقد بیع نماید مثل اینکه مبیع مجهول است با این وصف اقدام ببیع مال مجهول نماید (رک. غرر)
بیع غیرعقدى
رک. بیع عقدى
بیع قطع
(مدنی) اصطلاح عامیانه هر بیعى است که عنوان بیع شرط را نداشته باشد (رک. بیع شرط). چون در حال حاضر در قانون ایران بیع شرط مملک نیست و بالتبع صفت بیعى را از دست داده همه بیعها بیع قطع است (ماده ۳۴ مکرر قانون ثبت)
بیع کالى به کالى
(فقه) کالى در لغت بمعنى مؤخر است ازفعل ماضی ((کلاء)) بروزن نصر بمعنى تأخر. وکالى به کالى بمعنی نسیه به نسیه است و آن بیعى است که پرداخت ثمن و مبیع هر دو مؤجل باشد. (رک. فروش بوعده)
بیع کلى
(فقه- مدنی) هرگاه مبیع کلی باشد نه عین مشخص (مانند مبیع در بیع سلف) آن بیع را بیع کلى نامند و اگرمبیع عین شخصى باشد آن بیع را بیع شخصى نامیده اند
بیع مؤجل
رک. بیع نسیه
بیع مؤجل به مؤجل
(مدنی- فقه) بیعى است که ثمن و ثمن هردوکلى در ذمه باشند. این بیع در فقه باطل است ودرعبارات قانون مدنی هر چند صریحا ابطال آن دیده نمیشود ولى تا اندازه اى ظهور دربطلان آن دارد. کسانیکه میخواهند اینگونه معاملات کنند میتوانند آنرا بصورت عقد صلح درآورند.
بیع محاباتى
(مدنى- فقه) بیع به کمتراز ثمن المثل را که عالما عامدا صورت گرفته باشد گویند معمولا بین خویشاوندان ودوستان نزدیک واقع میشود مانند اینکه خانه اى را که دویست هزار تومان مى ارزد به دوهزار تومان بفروشند. اگر عالما و عامدا نباشند بیع محابانی نیست بلکه بیعى است که یک طرف مغبون شده و خیارغبن پیدا مى شود و حال اینکه در بیع محاباتى خیار غبن مورد پیدا نمى کند.
بیع مرابحه
(فقه) هرگاه دربیع اخبار از رأس- المال کنند وزیادتر از رأس المال فروشند آنرا بیع مرابحه نامند.
بیع مساومه
(فقه) هرگاه در بیع اخبار از رأس – المال نکنند بیع را بیع مساومه گویند.
بیع مشاع
(فقه- مدنى) هرگاه مبیع، حصه مشاع باشد آن بیع را بیع مشاع نامند مثل اینکه دو برادرکه درخانه اى شریکند یکى سهم خود را بثالث بفروشد.
بیع معاطات
(فقه) الف – بیعى است که ایجاب وقبول آن لفظى نباشد. معاطات ممکن است از طرفین معامله یا ازیکطرف باشد.
ب – بیعى که ایجاب و قبول آن لفظى نبوده و جامع شرائط صحت عقد نباشد این اصطلاح خیلى کم استعمال شده است.
بیع معدوم
(فقه – مدنی) هرگاه مبیع در حین عقد وجود نداشته باشد آن بیع را بیع معدوم نامند که مطابق مقررات کشورباطل است. مثلا اگرکسى پرتقال باغى را در فصلى که تازه شکوفه بر درختان ظاهر شده بخرد این مصداق بیع معدوم است.
بیع مقابضه
رک. بیع شایع
بیع مواضعه
(فقه) هرگاه در بیع اخبار از رأس المال کنند وکمتر از مقدار رأس المال فروشند آنرا بیع مواضعه نامند.
بیع موزون
(فقه) بیعى که مبیع آن را حین بیع عرفا وزن مى کنند مانند هندوانه وگندم وگوجه فرنگى. بیع پرتقال بیع موزون در زمان ما نیست و هم چنین است بیع تخم مرغ. اگر مبیع وزن کردنى را بغیر وزن بفروشند بیع باطل است.
بیع نسیه
(مدنی- فقه) بیعى که ثمن آن کلى و براى پرداخت آن موعدی معین شده باشد (خواه مبیع عین معین یا کلى در ذمه باشد) اسم دیگرآن بیع مؤجل است.
بیع نسیه به نسیه
اسم عامیانه بیع کالى بکالى است (رک. بیع کالى به کالى)
بیع نقد
(مدنى- فقه) بیعى است که متاع و قیمت هردو حال باشند یعنى براى دادن آنها موعدى مقرر نکرده باشند. بهمین جهت آنرا بیع حال (درمقابل بیع مؤجل) نیز گفتهاند.
بیع وضیعه
مرادف بیع مواضعه است (رک. بیع مواضعه).
بیع وقف
(مدنی- فقه) بیعی که مبیع آن موقوفه باشد که در موارد استثنائى بتجویز قانون فروخته مى شود (ماده ۸۸ قانون مدنی).
بیعانه
(مدنی) مقداری از ثمن است که ازباب اطمینان بایع ازطرف مشترى باو پرداخت مى شود خواه تسلیم مبیع، مدت داشته باشد (مانند بیع سلم) خواه مدت نداشته ولى آوردن مبیع و تحویل دادن آن نوعا مستلزم زحمت ویا هزینه باشد.
بیعت
(فقه) در حقوق اساسى اسلام نوعى از شیوه انتخابی براى تعیین جانشین رسول اکرم (ص) است. شرائط بیعت در قانون معین نشده و مشخصات عرفى آنکه در چهارده قرن قبل وجود داشته روشن نیست از نظر بعضى ازحقوقدانان با بیعت یکنفر مسلمان میتوان گفت که جانشین مزبور انتخاب شده است. بیعت از نظر بعضى کاشف از امامت است واز نظر بعضى موجد و مؤسس. (و این نظیرکاشف و ناقل بودن اجازه است)
بیگانه
مرادف اجنبى است (رک. اجنبى)
بیلان
جدولى است که درآن صورت دارائی و محاسبات یک تجارتخانه و بنگاه و مؤسسات تجاری تا تاریخ معین، خلاصه شده است و بصورت یک صفحه دوستونه است که حاوى دیون ومطالبات تجارتخانه یا بنگاه یا مؤسسه مزبور مى باشد. ترازنامه نیز درهمین معنی استعمال میشود.
(استخراج) بیلان
تنظیم ترازنامه را گویند.
بى مبالاتى
رک. بى احتیاطی
بیمه
عملى است که بموجب آن شخصى بعنوان بیمه گر درمقابل دریافت عوضى بنام حق بیمه یا وجه اشتراک و بموجب قوانین و تعرفه هاى خاص جبران تعدادى از حوادث موجب خسارت Risques (از قبیل زلزله، حریق وغیره) را بعهده مى گیرد بطوریکه عوض مزبور درصورت وقوع حادثه و پرداخت آن به بیمه گزار معادل خسارت وارده باشد.
بیمه باقساط ثابت
نوعى است از بیمه که بیمه گزار اقساط معینى به بیمه گر میدهد (این اقساط را Prime مى نامند) تا در صورت وقوع حادثه زیان آوری بیمه گر ازعهده خسارت برآید خواه مبلغى که از بابت خسارت میدهد بیشتر از اقساطى باشد که تا زمان وقوع حادثه از بیمه گزار گرفته است خواه کمتر و خواه مساوى این اصطلاح در مقابل ((بیمه تعاونى)) استعمال میشود.
بیمه تعاونى
نوعى است از بیمه که چند نفر براى نگهدارى اموال خود در مقابل حوادث معین هر ساله مبلغى بشرکت بیمه میدهند (این قسط سالیانه را Cotisation یا وجه اشتراک مى نامند) این مبلغ، ثابت نیست بلکه تابع خسارتی است که هرساله شرکت بیمه باید در مقابل ورود آسیب بیکى از اشخاص مزبور بپردازد. درمقابل پرداخت وجه اشتراک مزبور هرگاه زیانی از حادثه مزبور بمال یکى از آن چند نفر وارد شود شرکت بیمه آن زیان را جبران میکند.
بیمه عمر
بیمه اى است که بموجب آن بیمه گرتعهد مى کند در مقابل دریافت حق بیمه مبلغى معین پس از مرگ بیمه گزار بشخص یا اشخاص مصرح در بیمه نامه یا بورثه او بدهد. این بیمه بنفع شخص ثالث است.
بیمه مسئولیت
بیمه اى است که بموجب آن بیمه گر متعهد میشود که هرگاه بیمه گزار درعقد معینى بسبب تخطى از تعهد خود ملزم بپرداخت خسارتی بنفع متعهدله آن عقد گردد بیمه گر آن خسارت را بپردازد این بیمه اثرشرط عدم مسئولیت را دارد. رک. شرط عدم مسئولیت
(حق) بیمه
مالى که بیمه گزار درمقابل تعهد جبران خسارت به بیمه گر میدهد.
بیمه گر
کسیکه تعهد جبران خسارت را در بیمه مى نماید.
بیمه گزار
کسیکه بیمه گر بنفع او تعهد مى نماید وخسارت وارد شده باو را جبران مى کند.
بیمه نامه
سندى که بموجب آن قرار داد بیمه تنظیم مى شود بیمه نامه نام دارد.
بینه
(فقه) تعداد شهودى که قانونا شهادت آنها میتواند یک امر حقوقى (مدنی یا جزائی) را اثبات کند مثلا دعوئی که با شهادت دو شاهد مرد اثبات میشود مجموع دو شاهد را بینه گویند وگاه بینه چهار نفر میشود. در مثال اول یک شاهد را اصطلاحا ((نصف بینه)) گویند. (ماده ۲۴۷ آئین دادرسى کیفرى)
بینه تصرف
(فقه) هرگاه مستند شهادت شاهد، تصرف مشهودله باشد آن بینه را بینه تصرف گویند.
بینه تعدیل
(فقه) شهودى که شهادت برعدالت کسى میدهند. شاهدى را که برعدالت دیگرى شهادت میدهد اصطلاحا معدل (بضم اول وتشدید وکسر ثانی) ومزکى (بروزن معدل) نامند.
بینه جرح
(فقه) شهودى که برعادل نبودن کسى شهادت دهند وبتعبیر دیگر به جرح کسى شهادت دهند.
بینه خارج
(فقه) هرگاه مالى درتصرف کسى باشد و دیگری دعوی ملکیت آنرا کند و هر دو طرف بینه برمالکیت خود اقامه کنند بینه مدعى مذکور را بینه خارج نامند وبینه مدعى علیه متصرف را بینه داخل.
بینه داخل
رک. بینه خارج
بینه شرعیه
(فقه) اصطلاح تفصیلى ((بینه)) است (رک. بینه) ماده ۲۴۷آئین دادرسى کیفرى.
بینه ملک
(فقه) شهودى که مستند شهادت آنان علم به مالکیت مشهودله باشد (نه علم به ید و تصرف او) مانند آنکه شاهد درحین عقد حاضر باشد و عم حاصل کند که مشهود له مال مورد دعوى را ازطرف خود خریدارى کرده است.
بینه ید
(فقه) هرگاه مستند شهادت شهود، ید مشهودله باشد آن بینه را بینه ید گویند.
(نصف) بینه
رک. بینه
بیوتات
(اصطلاح ادارى دوره صفوى) در درون محوطه قصر شاه عمارات متعدد که هریک محل یکنوع کاربود. (بهمین جهت آنها را کارخانه هاى شاه وکارخانه هاى سلطنت مى نامیدند) وجود داشت مانند خزانه و قورخانه وملبوسات وهنر (یعنى کتابخانه ونقاشخانه) وغیره هرکارخانه تحت نظر یک رئیس که صاحب جمع نامیده مى شد ویک مشرف (بازرس) اداره مى شد مجموع این کارخانهها را بیوتات یا بیوتات سلطنتى میگفتند.
بیوتات سلطنتى
رک. بیوتات
بیوه
زنى که شوهرش مرده باشد.
پی نوشت:
ترمینولو ژی حقوق، دکتر محمد جعفر جعفری لنگرودی، چاپ چهارم، زمستان ۱۳۶۸، ناشر گنج دانش