وابستگان دادگسترى
کسا نیکه شغل آ نان فر ا هم آوردن تسهیلات و معاونت متصدیان دادگاه و دادسرا (دراجراء وظیفه آنان) و معاونت اصحاب دعوى در دعاوى ووصول و ایصال محکومبه است، خواه مستخدم دولت باشند (ما نندکارمندان دفترى و ماموران اجراء و ا بلاغ) خواه نه مانند وکیل دادگسترى وکارشناس وسردفتر ان ودفتریاران اسناد رسمى.
وابسته Attache
در سفارتخا نه ها به مأمورى گفته میشود که تازه وارد کارشده و بپایه دبیرى نرسیده است.
وابسته تجارتى Attache commercial
(بین الملل عمومى) نماینده فنى منصوب از طرف وزارت خارجه نزد نماینده سیاسى یاکنسول براى بررسى وضع بازرگا نی و اقتصادى کشور محل ماموریت بمنظورکمک بتوسعه تجا رت خارجى کشورخویش و دادن اطلاعات لازم و سودمند باتباع کشور خود در امور بازرگانى.
وابسته سفارت Attache d، ambassade
(بین ا لملل عمومى) عضو سفارت که ازحیث رتبه در میان کردیپلماتیک در درجه ادنى است و از طریق مسا بقه استخدام میشود و نزد یک سفارتخا نه یا نمایندگى یک دولت ا نجام وظیفه مى کند. (رک. نمایندگى)
وابسته نظامی Attache militaire
(بین الملل عمومى) افسرى است زمینى یا بحرى منصوب از طرف دولت متبوع خود دریک سفارتخا نه یا نمایندگى
(رک. نمایندگی) براى آگاهى از وضع جنگى یا بحری محل ماموریت خود ودادن ا طلاعات لازم بدولت متبوع خویش. از مصونیت سیاسی برخوردار است.
واجب
(فقه) هرچه که امرحتمی بآن شده باشد واجب نامیده میشود در مقابل آنچه که نهى از آن شده باشد (حرام) و مستحب و مکروه و مباح استعمال میشود.
واجب تبعى
(فقه) واجب غیرى (رک. واجب نفسى) دوقسم است:
یک- واجب تبعى- واجبى که مستقیمأ مورد تکلیف قرار نگرفته باشد نظیرتهیه صورت جلسات براى رسیدگیهای دادگاه. علامت آن این است که مکلف میتواند توسط دیگران آن را انجام دهد لذا بجاى رئیس ومنشی دادگاه یکى از اصحاب
دعوى یا وکلاء یا عابرالسبیل میتواند تقریرات رئیس دادگاه را درصورتجلسه بنویسد (بند سوم ماده ۱۳۶ مکرر آئین
دادرسی کیفرى).
دو- واجب توصلى- واجبی که مستقیمآ مورد تکلیف قرارگرفته است ومکلف باید شخصأ آن را انجام دهد مانند تحقیقات
مقدمه رسیدگى در ماده ۳۵۸ دادرسى مدنى.
واجب تخیرى
(فقه) هرگاه مورد تکلیفه مقنن، متعدد بوده و مقنن ا نجام دادن یکى ازآنها را (بانتخاب مکلف) بخواهد آن واجب را واجب تخیرى گویند. در سوالات امتحانى که دانشجو مکلف بنوشتن یک سوال از چند سوال معین که باو داده شده
میشود درمعرض واحب تخییرى قرارمیگیرد.
واجب ترتبى
(فقه) هرگاه دویا چند واجب براى تأمین یک هدف منظور شود و آن واجبات شدت و ضعف داشته باشند ومکلف، مامور
با نجام دادن واجب شدید باشد ودرصورتعدم توانائى (بجهتى از جهات) مختار در انجام دادن واجب خفیف گردد این واجبات را واجبات ترتبى نامند (مانند واجب ترتیبى درما ده ۱۵۲ دادرسی مدنى) غا لبأ واجبات تخییرى و واجبات ترتبی در هم میآمیزند.
واجب تعیینی
(فقه) هرگاه یک یاچند موضوع، مورد تکلیف قانونى قرارگیرد و شخص مکلف با نجام همه آن ها باشد واراده واختیارى در ا نجام دادن یکى از چند تکلیف نداشته باشد این تکلیف (یا تکالیف) را واجب تعیینی نامند مثل اینکه دریک ورقه امتحا نیه یک سؤال بدهند ویا چند سوآل بدهند و ودانشجو را مکلف بنوشتن همه آن سوالات کنند. (رک. واجب تخییرى)
واجب توصلى
رک. واجب تبعی
واجب عینى
(فقه) امرى که مخا طب آن، فرد یا افراد معینى از جامعه باشند مانند تکلیف خدمت نظام وظیفه که از واجبات عینى است. در مقا بل وا جب کفائی استعمال میشود.
واجب غیرى
رک. واجب نفسى
واجب کفائى
(فقه) امرى که بهمه افراد جامعه متوجه است ولى همین قدرکه یکنفرآنرا اطاعت کند تکلیف از دیگران ساقط است. فرضأ تکلیف بپرداخت ما لیات متوجه همه مشمولان مالیات ایست- لى اگریکنفر یا چندنفر تبرعا تمام بودجه کل کشور را بپردازند این تکلیف از دیگران ساقط میشود. این مثال در اشل محدودتر براى بودجه مصوب انجمن یک شهر بواقعیت نزدیک میشود (ما ده ۷۷- ۲۵۷ آئین دادرسی کیفرى).
واجب مشروط
(فقه) واجبى که شرط خاصی براى توجه آن به مکلف لازم داشته باشد (علاوه بر رشد و عقل و توانا ئی و علم مکلف که شرایط عمومى تکلیف است) مانند خدمت نظام وظیفه که ذکور بودن شرط مخصوص توجه این تکلیف است ویا تادیه مالیات که تمکن شرط خاص آن است.
واجب مضیق
(فقه) هرگاه وقت انجام دادن یک تکلیف قانونى بقدر انجام دادن آن بوده یا ا نجام دادن آن تکلیف فورى باشد آن واجب
را واجب مضیق گویند (ما نند تکلیف ماده ۷۷۵ دادرسى مدنی).
واجب مطلق
(فقه) واجبى که شرط خاص براى توجه آن به مکلف وجود نداشته باشد یعنى رشد و عقل و توانائی و علم بقانون، کافى براى توجه تکلیف باشد. (رک. واجب مشروط)
واجب معلق
(فقه) واجبى که ازنوع واجب مطلق یا مشروط است اما ازطرف مکلف ا نجام دادن آن موکول بوجود شرطى درآینده است. مانند اطاعت امر خلاف قا نون آمر قا نونى که موکول است بقبول کتبى مسئو لیت آن از طرف آمر قانونی.
(رک. امر آمر قانونی)
واجب مؤسع
(فقه) هرگاه وقت انجام دادن یک تکلیف قانونى بقدر انجام دادن آن نباشد یعنى بیشتر باشد ویا انجام دادن تکلیف فورى نباشد و زمان موسعى براى آن مقرر شود آن را واجب موسع گویند ما نند تکلیف ماده ۱۵۲ دادرسى مدنی.
واجب نفسى
(فقه) هرگاه موود تکلیف ذاتأ و خود بخود (در درجه اول) مطلوب مقنن و مورد نظر او باشد واجب را نسبت بآن تکلیف، واجب نفسى گویند مانند فصل خصومت در دعاوى که تکلیف قضات است. اماتحقیقات مقدماتی (ماده ۳۵۸ دادرسی مدنی) که آنهم از تکالیف تبعى دادرسان است واجب غیرى است یعنى وجوب چنین تحقیقاتى خود بخود مورد نظر وتوجه نیست بلکه براى چیز دیگری است که اسم آن فصل خصومت است. واجب نفسی باید حتمأ بمباشرت شخص مکلف به صورت گیرد. (رک. واجب تبعی)
واجب النفقه
(مدنی) کسیکه برابر قانون استحقاق اخذ نفقه (رک. نفقه) ازدیگرى را داشته باشد خواه بین نفقه دهنده (منفق) و نفقه گیرنده (منفق علیه) رابطه زوجیت یا قرابت باشد بانه مانند نفقه زندانى.
واجبات
جمع واجب است یعنى چیزى که امرى از طرف آمر قانونى بآن تعلق گرفته باشد. در اصطلاحات ذیل بکار رفته
است:
واجبات بدنى
(فقه) تکالیف شرعی که مستقیمأ پیکر انسانی را مورد نظر قراردهند مانند نماز و روزه و حج و مانند اینهـا. درمقابل واجبات مالى بکارمیروند. (رک. واجبات مالى)
واجبات عالى
(مدنى- فقه) یعنى تعهدات مالى که برذمه میت است و بر دو قسم است:
الف- آنچه که جنبه مدنی دارد مانند تعهدات مدنى.
ب- آنچه که بجنبه دینى صرف دارد ما نند خمس وزکات برذمه میت و رد مظالم و کفارات و نذروحلف وعهد و حجه الاسلام و دیات ومانند این امور. اصطلاح بالا درمقابل واجبات بدنی (ما نند روزه و نماز که از میت فوت شده است) بکار می رود (ماده ۸۶۹ ق- م). (رک. حقوق واجبه میت)
واجبات نظامیه
(فقه) امورى که حفظ ونظم جامعه برآنها متوقف بوده وافراد جامعه باید بالا نفراد یا بالأجتماع ویا بهر وجه که میسر است آن امور را انجام دهند مانند اشتغال بپزشکی وسپاهیگرى وسدسازى وتحصیل علم وحتی خیاطى وآهنگرى بمقدار رفع نیازمندیهاى جامعه خود.
واحد، سهامى زراعى
شخصى است حقوقى که بمنظور برداشت محصول وجمع آورى ا نواع عوائد وانجام هزینه هاى ده و تقسیم عائدات بر طبق عرف و معمول محل بنسبت سهامداران تشکیل می شود (ماده آئین نامه اصلاحات ارضی- مصوب ۵/۳/ ۴۳).
واخواست
اعتراض یا پروتست Protet را گویند مورد اعتراض واخواسته (معترض عنه) ومعترض واخواه و کسی که اعتراض بضرر اواست (معترض علیه) واخوانده نامیده می شود. ونفس عمل اعتراض را واخواهى گویند. واخواست نتیجه واخواهى است.
واخواسته
معترض عنه را گویند. (رک. واخواست)
واخوانده
معترض علیه را گویند.
واخواه
معترض را گویند.
واخواهى
عمل اعتراض را گویند.
وارث
(مدنى – فقه) – کسی که از دیگرى مالى رابه ارث میبرد (رک. ارث) خواه شخص حقیقی باشد خواه شخص حقوقی مانند دولت (ماده ۸۶۶ قانون مدنی). وارث درقانون استخدام کشورى سال ۱۳۴۵عبارت است از فرزندان وزجه دائمى وزوج ومادر و پدرى که درکفا لت متوفى بوده و نوادگانی که پدر و مادرشان فوت شده و درکفالت متوفى میباشد با شرائط مذکور درماده۸۶، قا نون مذکور. ذکر کلمه (قانونی) بدنبال کلمات وارث- ورثه ـ وارث حشو است.
وارث دوسببى
(مدنی – فقه) کسی که بادو رابطه سببی بیک متوفى مرتبط است مثل اینکه کسى ضامن جریره زوج خود شود و زوج را جززوجه مذکور وارث نباشد دراین صورت زوجه ربع ترکه را به ارث میبرد و باقى را بعنوان ضامن جریره میبرد. عقد ضمان جریره درقانون مدنى ما به استناد ماده دهم قا نون مدنى صحیح است. رابطه زوجیت و نیز رابطه ولاء ضمان جریره دوسبب براى ارث بردن هستند. (رک. وارث سببى)
وارث دو نسبى
(مدنى- فقه) یعنى وارثی که دو رابطه نسب بامیت دارد و از هر دو رابطه ارث میبرد مگر اینکه یکى ازدو را بطه حاجب رابطه دیگر باشد. مثلا کسى که نسبت به میت هم عمو وهم دائى باشد اگر با اعمام واخوال جمع شود هم ارث عم را میبرد وهم ارث دائی را.
وارث سببى
(فقه) وارثی که بیکی از جهات ذیل از متوفى ارث ببرد:
الف- بعلت قرابت حاصل از ازدواج دائم.
ب- بعلت ولاء (ولاء عنق- ولاءضامن جریره- ولاء امامت). (رک. ولاء) قانون مدنی در ماده ۸۶۴ باذکرعبارت (از جمله اشخاصی که بموجمب سبب ارث میبرند…) مدلول اصطلاحى سبب را بحال خود باقى گذاشته است.
وارث ظاهرى
بمعنى وارث معروف است. (رک. وارث معروف)
وارث معروف Heritier apparent
کسیکه بعنوان وارث متصرف ترکه در انظارشناخته شده وحال اینکه قبلا ترکه مذکور تعلق بدیگرى یافته است. بنا بر-
این اوخود را بدون جهت وارث شناسا نده است. درهمین معنى اصطلاح وارث ظاهرى هم بکار میرود یعنى کسى که بظاهر خود را وارث نموده ولى در واقع وارث کس دیگرى است. (ماده ۲۳۹ قانون امور حسبى وماده سوم نظامنامه ماده ۸ قانون ثبت شرکتها مصوب ۲-۳- ۱۳۱۰ شاره نظامنامه ۲۵۷۵۹ مورخ ۶-۹- ۱۳۱۰ صفحه ۵۳ مجوعه بیمه چاپ مجلس).
وارث نسبى
کسا نی که موجمب ارث بردن آنها را بطه نسب است که عبارتست ازخویشاوند بودن بواسطه اتصال ولادت ما نند هریک از پدر وفرزند نسبت بدیگرى و ما نند دو برادر (رک. نسب)
وارث نسبى و سببى
(مدنى- فقه) وارثی که هم رابطه نسب و هم رابطه سبب در او جمع شده باشد مثل اینکه زوجه کسى دختر عم او هم باشد در این صورت هم برابطه سبب و هم برابطه نسب ارث برده میشود.
وارد مورد اغلب
صفت قانون معینى است که:
اولا- مدلول آن ناظر به اکثریت مصادیق خود میباشد.
ثانیأ- نسبت به اقلیت مصادیق ساکت است. ماده ۵۹۸ ق – م قسمت اجباری را موکول برتعدیل سهام و قرعه کشی نموده است غالبأ در قسمت اجبارى تعدیل سهام و قرعه کشى میسر است ولى گاهى فقط تعدیل سهام میسر است نه قرعه زدن در این صورت ماده ۵۹۸ ازبیان حکم چنین فرش ساکت است. ونیزماده ۱۰۰۵ق – م که اقامتگاه زن شوهردار را همان اقامتگاه شوهر دانسته است ناظر بحالت وقوع دعوى بین زوجین (که کمتر است ازحا لت صلح و صفا) نیست و وارد مورد اغلب است. (مقدمه عمومی علم حقوق- شماره ۱۷۵ ببعد)
وارد مورد غالب
(فقه) بجاى وارد مورد اغلب استعمال شده است.
واسطه Courtier
(تجارت) بمعنى دلال استعمال شده است. (رک. دلال)
واصله
زنی که موى زن ثالث را بموی زن دیگر پیوند کند و این زن را مستوصله نامند. (رک. مستوصله)
واضع
رک. وضع
وافیه
درهم بغلى راگویند. (رک. درهم بغلى)
واقعه حقوقى
(مدنی) به اعمالى گفته مى شودکه آثار حقوقى برآنها درهر حال مترتب میشودچه فاعل عمل درحین ارتکاب، خواستار ترتب آن آثار باشد ویا نباشد مثل اینکه شخصی مال دیگری را تلف میکند ومسؤلیت مدنى وضمان برعمل او مترتب میگردد و حال اینکه فاعل آن عمل نمیخواهد که مسؤلیت متوجه اوگردد. اصطلاح واقعه حقوقى ترجمه اصطلاح Fait juridique است. قصد انشاء، در واقعه حقوقى نقشى بازى نمى کند. (رک. عمل حقوقى)
واقعه نویس
رک. مجلس نویسان
واقف
(مدنی- فقه) کسى که ما لى را بردیگرى یا دیگران یا براى مصالح خاصی وقف مى کند. (رک. وقف)
والى
الف- درلغت بمعنى صاحب اختیار است و ولایت (بکسر واو) سمت رسمی و شغل دولتى راگویند. ولایت (بکسر وفتح و او) بمعنى شهرها و نواحى قلمرو حکومت والى است. درحقوق ادارى اسلام شخصى را مى گفتند که متصدى امور سیاسی بود یعنی برقرارى نظم کشور ومردم و دفاع ازاستقلال و امنیت و اجراء مقررات و وصول حقوق ما لى (جز درحدودى که از شئون منصب قضاء است) درصلاحیت والى بود. این اصطلاح درمقابل قاضی و مفتى بکار میرفته است. (رک. ولایت ولات)
ب- بمعنى استاندار استعمال شده است (تصویبنامه شما ره ۵۳۵ مصوب ۱۲- ۲-۱۳۱۳ مجموعه۱۳۱۳- صفحه ۱۱۴) وعبارت حکام ولایات بمعنى فرما نداران است.
والى صدقات
(فقه) مامور وصول زکات را گویند.
والى مظالم
رک. ولایت مظالم
والى مظالم خاصه
رک. ولایت مظا لم
والى مظالم عامه
رک. ولایت مظا لم
وام Dette
(مدنی) مالى که بقرض گرفته میشود. (رک. قرض)
واهب
رک. هبه
وتو Veto
درلغت بمعنى (من مخالفم) ودر اصطلاح بمعنى حق رد کردن است.
وثائق
(فقه) در آئین دادرسى اسلامى مستندات وادله اصحاب دعوى و ارباب رجوع را وثائق نامیده ا ند.
وثیقه
در لغت بمعنى استوار و آنچه که بآن اعتماد شود ومحکم کارى کردن راگویند. اصطلاحأ در معانی ذیل کار رفته است: الف- دراصطلاح مالى است (منقول یا غیرمنقول) که وام گیرنده تحت یکى ازصور قانونى (ازقبیل رهن و یا معامله باحق استرداد) آنرا نزد وام دهنده میگذارد ووام میستاند که اگر درموعد مقرر آنرا پس ندهد وام گیرنده بتواند ازمحل فروش وثیقه وقیمت آن طلب خود راکلایا بعضآ وصول کند. بودن وثیقه در تصرف وام دهنده شرط اساسى صدق وثیقه نیست یعنى ممکن است وثیقه تحقق پیدا کند ومال مورد وثیقه، دراختیار مالک آن باشد.
ب- مالى که براى تضمین حسن اجراء تعهد داده مى شود در این صورت دین با لفعل ومحققى وجود ندارد (بعکس رهن وبیع شرط که باید درآنها دین با لفعل درحین عقد باشد). مثال: کسى به استخدام بانکى درمیآید وملکى ازخود را بعنوان وثیقه حسن اجراء خدمت میدهد و با نک راوکیل بلاعزل و وصی بعدالفوت قرار میدهد تامثلا سه ماه بعد ازختم خدمت او اگر متوجه ورود خسارتی ازوى ببا نک شود از محل فروش آن ملک طلب خود را بردارد. این جا دین با لفعل درحین استخدام وجود ندارد. ودلیل صحت این قرارداد ماده ۱۰ قا نون مدنی و ماده ۳۳ قانون ثبت است وعنوان عام معامله با حق استرداد آن را فرا- مى گیرد و اجراء این سند وثیقه هم طبق ماده ۳۴ قا نون ثبت خواهد بود. (رک. معاملات وثیقه اى)
وثیقه استقراضى
(مد نی) وثیقه اى که درمقا بل گرفتن قرض داده میشود در مقا بل وثیقه های غیر استقراضی ازقبیل وثیقه حسن
انجام تعهدیا وثیقه اى که کفیل میدهد تا درصورت حاضر نکردن مکفول عنه ازمحل وثیقه او میزان معینى بنفع دولت ضبط شود (ماده واحده قا نون ۱۵- ۱۲- ۱۲۱۶ راجع بمورد وثیقه بانک فلاحتى).
وثیقه ثانوى
مالى است که وثیقه دهنده. بعنوان تکمیل وثیقه اول به وام دهنده برسم وثیقه میدهد.
وثیقه حسن انجام تعهد
نوعى وثیقه است که بتازگى وتحت عنوان بالا پیدا شده و عناصر آن از این قرار است: الف- بین وثیقه دهنده و وثیقه گیرنده دین در حین دادن وثیقه محقق نشده و حتى سبب این هم ممکن است محقق نشده باشد مثل اینکه طرفین قصد دارند که بموجب توافق بعدى تامیزان یک میلیون تومان یکى بدیگرى کالا بدهد که او به نمایندگى بفروشد و براى حسن انجام این تعهد که بعدا محقق میشود نماینده آتیه قبلا ملکى را ازمال خود (یادیگرى) نزد طرف خود بوثیقه مى گذارد که هرگاه تخلفى کرد وخسارتى بطرف وارد شد او بتواند از محل آن وثیقه خسارت خودرا دریافت کند.
ب – وثیقه را کسى میدهد که ممکن است ازسوء انجام تعهد او بطرف دیگر خسارتی وارد شود.
ج- ارزش وثیقه وتناسب، آن کاملا بسته برضایت ودلخواه طرفین است.
د- نوع تعهد یا تعهدات که وثیقه براى حسن انجام آن داده میشود دراین قرار داد وثیقه معلوم است.
ه- گفته میشود این وثیقه مشمول ماده ۳۴ قا نون ثبت نیست زیرا شرط تحقق ماده ۳۴ وجود دین مسلم ا ست (درحین حدوث معامله با حق استرداد) علیهذا اجرائیه راجع بقرار داد وثیقه مورد بحث ما اجرائیه سند ذمه اى خواهد بود (اگر قراردا د مذکور طى سندرسمی محقق شود) ولى این نظر درست نیست. (رک. وثیقه – سفته دوستانه)
وثیقه ذمه اى
(مدنى) متعهد در مقابل تعهدی که دارد مى توا ند دونوع وثیقه بدهد: الف- وثیقه عینى که ازطریق رهن یا بیع شرط و بطورکلى معاملات با حق استرداد چنین وثیقه اى میدهد.
ب- وثیقه ذمه اى که ذمه کسى را بوثیقه میدهد چنا نکه درضمان تضامنى، ضامن در واقع ذمه خود را وثیقه دین مضمون عنه میکند. جمع بین وثیقه ذمه اى ووثیقه عینى بحسب قوا نین جارى جز درمورد بانکها مقدور
وثیقه شخصى
(مدنی) تعهد شخصى است که متعهد اصلی (یا بدهکار) ویا شریک ضامن (درموارد تضامن) میکند ومورد وثیقه درواقع تعهد مزبور است (ذیل ماده ۳۳ آئین نامه اجراء مفاد اسناد رسمی) درمقابل وثیقه عینى استعمال میشود.
وثیقه عینى Surete reelle
(مدنی) هرگاه مورد وثیقه عین ویا حق عینی باشد آن وثیقه را وثیقه عینى نامند.
وجاده
(فقه) از ماده وجد (یافتن) است در علم درایه یافتن حدیثى است بخط راوى آن که پیداکنند. مى توا ند در موقع روایت
بگوید (وجدت او قرأت بخط فلان اوفى کتابه…) این حدیث ملحق به منقطع است عده اى باین حدیث عمل مى کنند و
عده اى نمیکنند (وصول الاخبارـ ص ۱۲۹)
وجوب
(فقه) الف- صفت قوانین الزامى متضمن امر. درمقابل حرمت استعمال میشود. ب- بمعنی لزوم عقد یا ایقاع (رک. لزوم): وا ذا افترقا وجب البیع (حدیث) یعنى وقتیکه بایع و مشترى ازهم جدا شدند ومجلس معامله را ترک کردند خیار مجلس ساقط میشود وعقد بیع لازم مى گردد.
وجود
بمعنى هستى است دراصطلاحات ذیل بکار رفته است:
وجود اعتبارى
(فقه) نوعى است از وجود که تحقق و واقعیت آن بسته به فعالیت ذهن است یعنی اندیشه در ایجاد آن دخالت دارد ولى آن وجود بصورت وجود ذهنى نیست و بهمین جهت با انصراف ذهن ازآن، نابود نمیشود (رک. وجود ذهنى) مثلا
یک قطعه اسکناس ده ریا لى که ارزش آن ده ریال است: اولا- این مقدار ارزش ناشی از ا ندیشه اقتصادى خاصی است که اگر آن اندیشه نبود این مقدار ارزش براى آن قطعه کاغذ حاصل نمى شد.
ثانیأ- ارزش مزبور که درمعا مله ودا د ستد وجود دارد وجودش وجود ذهنى نیست زیرا با انصراف ذهن از مساله اسکناکس ها ارزش مزبور ازبین نمیرود. پس ارزش اسکناس یک موجود اعتبارى است. آنچه که ازقصد انشاء حاصل میشود (ازقبیل ملکیت- رابطه زوجیت و مانند اینها) ازموجودات اعتبارى هستند (بند ششم ماده ۱۳ آئین دادرسی مدنی).
وجود اقتضائى
(مدنی) عبارت است ازکیفیت وجود اثر عقد موفوف (عقد غیر نافذ) قبل از اینکه حالت وقفه وتزلزل و نقص وجودى آن اثرازبین برود وقتیکه این نقص از بین برود و آن وجود بحد کمال خود برسد وجود نهائى خواهد شد. علامت واقعیت وجود اقتضائى آن است که اصاله اللزوم در عقود، آنرا فرا میگیرد چنا نکه بیع معلق ازعقودلازم است.
وجود خارجى
(فقه) هر موجود که د ر خارج از ذهن و بدون فعالیت ذهن وجود داشته باشد وجود آن موجود را وجود خارجى گویند چنانکه وجود درخت درخارج را وجود خارجى درخت گویند.
وجود ذهنى
(فقه) تصور هرموجود درحالیکه درذهن کسى وجود یافته وجود ذهنى آن موجود را تشکیل میدهد که با انصراف ذهن از آن تصور، آن موجود ازصحنه ذهن خارج
وجود کتبى
(فقه) اسم هر موجود وقتیکه نوشته شود آن نوشته وجود کتبى همان موجوداست.
وجود لفظى
(فقه) اسم هرموجود بهنگام تلفظ، نماینده لفظى آن موجود است ووجود لفظى اورا تشکیل میدهد مثلا کلمه درخت راهنگامى که تلفظ مى کنید درهمان هنگام، وجود لفظى درخت را تشکیل میدهد.
وجود نقشى
(فقه) هرموجود که بتوان نقش اورا تهیه نمود وقتیکه نقشی ازاو تهیه شد آن نقش را وجود نقشى آن موجود مى گویند.
وجود نهائى
رک. وجود اقتضائی
وجوه
جمع وجه است (رک. وجه). دراصطلاحات ذیل بکار رفته است:
وجوه بریه
بمعنى امور خیریه یعنى امورى که براى تامین هدفهاى نیکوکارى و خیر مورد نظر و توجه قرار گیرد (ماده ۱۳۹ آئین دادرسى مدنی) ازقبیل وصایاى عمومى و اوقاف عمومى وحبس عام. در اصطلاح دیگر آنرا (بریات عمومیه) نامیده اند ماده ۹۱ قا نون مدنى.
وجوه عمومى
وجوه و نقود و پولهاى متعلق بدولت را گویند (ماده ۶۶ آئین نامه اجراء اسناد رسمی).
وجوه مقدماتى
(ثبت اسناد واملاک) وجوهى که طبق تعرفه (فعلا از هزار تومان ده تومان) ازقیمت ملک مورد تقاضاى ثبت گرفته میشود و در مورد اموال مجهول الما لک ازهر ۱۰۰۰ تومان ۱۲ تومان اخذ میشود. وجوه مقدماتى را درآمد مقدماتى نیز نامند (دستور شماره ۱۳۹۲۳ مورخ ۳-۹-۲۲). وجوه مقدماتى غیر ازحق الثبت است (رک. حق الثبت). (ص ۶۲ مجموعه بخشنامه هاى ثبتى سال ۱۳۴۳)
وجوه ناقل
وجوه ناقل بهر یک از معاملاتی (اعم از عقود و ایقاعات) گفته میشود که ناقل عین یا منافع مالک یا مال باشد بنابراین عقد رهن ازوجوه ناقله نیست ولى بیع و اجاره وابراء و وصیت تملیکی از وجوه ناقله میباشند.
(شرکت) وجوه
الف- شرکت دو شخص معتبر که مالى ندارد از طریق عقد که هریک بعهده خود مال بخرند باین شرط که آنچه میخرند
بین هردو مشترک باشد وثمن آنرا پس از فروش مى پردازند و منفعتى که حاصل میشود بین آنان مشترک باشد.
ب- معتبرى مالى را بذمه خود میخرد و آنرا به معتبری (آنکه به اعتبار مشهور نیست و او را خامل گویند) میدهد که بفروشد باین شرط که ربح بین آنان مشترک باشد.
ج- معتبرى که مال ندارد با غیر معتبرى که مال دارد شریک شوند که کار ازمعتبر و سرمایه ازغیر معتبر باشد ومال در ید غیرمعتبر باشد وتحویل معتبر نکند ومنفعت بین آنها تقسیم شود.
وجه
درلغت بمعنى قسمتى از اشیاء است که در بادى نظر بچشم میخورد. و بمعنی مآخذ و ذات اشیاء و بمعنى قصد وصحیح وسنت و روش و معانى دیگر نیز آمده است. اما بمعنى پول نقد در استعمالات عرب سا بقه ندارد شاید فارسی زبانان بظرافت طبع خود آنرا بمناسبتى ازیکى ازمعا نی فوق بمعنى وجه نقد منتقل کرده باشند. دراصطلاحات ذیل بکار رفته است:
وجه اشتراک
رک. آبونمان
وجه التزام Clause penale
(مدنى) مبلغى که طرفین قرارداد پیش از وقوع خسارت ناشی ازعدم اجراء قرار داد یا تاخیر اجراء آن، بوجب توافق (خواه ضمن همان قرارداد اصلى باشد خواه بموجب موافقت مستقل ولى دراین صورت باید پیش ازبروز تخلف متعهد از تعهد باشد) معین کنند. ماهیت وجه التزام ماهیت خسارت است خسارتی که بتوافق طرفین قبلا معین شده است بهمین جهت جمع بین اخذ خسارت وانجام تعهد ممنوع وازاغلاط مشهور است مگو اینکه خسارت براى تاخیر انجام تعهد باشد
که باید علاوه بر دادن خسارت تعهد را هم انجام دهد. (ذیل تبصره دوم ماده ۳۴ قانون ثبت) وجه التزام را شرط جزائی و شرط جزا نیزگویند ولى این شرط همیشمه ضمن عقد نیست. حقوقدانان معاصر ازاعراب آ نرا (تعویض اتفاقى) گویند که تعبیر نارسائی است.
وجه بیمه
حق بیمه را گویند. (رک. حق بیمه)
وجه چک
مبلغ مذکور درچک راگویند (ماده هفت قانون چکهاى بی محل مصوب ۱۳۳۷).
وجه سند
سندى که موضوع اصلى آن بیان مبلغى وجه باشد آن مبلغ را وجه سند (یعنی وجه مذکور درسند) گویند.
وجه الضمان
مرادف وجه الضمانه است. (رک. وجه الضمانه)
وجه الضمان نقدى
وجه الضمان هرگاه وجه نقد باشد آنرا وجه الضمان نقدى مینامند (ماده نهم قانون چکهاى بى محل ۱۳۳۷).
وجه الضمانه
پول یا مالى است که بمنظور تضمین اجراء تعهدى بطرف سپرده شود و ممکن است بصورت وجه نقد (وجه الضمان نقدى) یا ضمانت نامه بانکى (در این صورت غیر نقدى است) ویا غیروجه باشد مانند مال غیر منقول (ما ده ۴۶- ۵۴ نظامنامه دفتر اسناد رسمی وماده ۱۳ قا نون استخدام کشورى مصوب ۱۳۰۱ شمسى و ماده نهم قانون چکهاى بى محل مصوب ۱۳۳۷).
وجه الضمانه قضائى
وجه الضمانه اى که بمراجع قضائى سپرده میشود (قرار داد وجه ا لضمانه قضائى ایران و سوئیس مورخ ۱۴-۱۲-۱۳۱۳).
وجه الکفاله
رک. مکفول
وجه المصالحه
(مدنى فقه) عوض مال الصلح که متصالح به مصالح میدهد در صورتیکه عوض مزبور پول باشد. درغیر پول هم استعمال شده است.
وجه متحرک
بمعنى تنخواه گردان است (ماده چهار قانون متمم بودجه سال ۱۳۱۵ کشور). (رک. تنخواه گردان)
وجه ملزم
(مدنی) مقصود ازوجه ملزم عمل حقوقى است که موجب تعهد گردد مثلا وکالت دادن ضمن عقد لازم، مصداق وجه ملزم است پس وجه ملزم یعنى صورت ا لزام آور (ماده ۶۵۳ قا نون مدنی).
وحدت
در لغت بمعنى یگانگی است. دراصطلاحات ذیل بکار رفته است:
وحدت حقوقى monisme
نظریه حقوقى که بموجب آن حقوق داخلی و حقوق بین الملل داراى طبیعیت واحد بوده ویکى از دیگرى مشتق و منشعب است. عکس آنرا تعدد حقوقى Dualisme نامیده اند.
وحدت راه دو مساله
(فقه) گاهى ازمواد قانون دا نسته میشود که قا نونگذار دوموضوع حقوقى را بیک چشم نگاه مى کند در این صورت می گویند طریق آن دو مساله، یکى است مانند دو آبى که از یک جوى روند در اینصورت مقررات راجع بیکی از آن دو در باره دیگرى هم بکار مى رود. چنا نکه ازماده ۵۹۹ قا نون اصول محاکمات قدیم دانسته میشود که طریق دومسأله ذیل یکى است: الف- حکم قطعی دادگاه
ب- حکم غیر قطعى دادگاه که قرار اجراى موقت آن صادر شده باشد. بنا براین مواد ۵۵- ۶۰ قا نون تسریع (راجع بتوقیف) در مورد اجراى موقت هم بکار میرود.
وحدت ملاک
در اصطلاحات جدید حقوقى بجاى قیاس بکار رفقه است. (رک. قیاس)
ودعى
(مدنی- فقه) ودیعه گذار را گویند یعنی کسیکه مال خودرا بدیگرى می سپارد که براى او نگهدارد.
ودیع
(حقوق مدنى) بمعنى ودیعه گیر استعمال شده است.
ودیعه Depot
(مدنى- فقه) عقدى است که بموجب آن یکنفرمال خودرا بدیگرى می سپارد برای اینکه آنرا مجانا نگهدارد ودیعه گذار را مودع و ودیعه گیر را مستودع یا امین میگویند (ماده ۶۰۷ ق- م).
ودیعه اسناد Acte de depot de pieces
امانت نهادن اسناد در دفاتر اسناد رسمى بترتیب مقرر در ماده ۷۵ ببعد قانون ثبت.
ودیعه قضائی Depot judiciaire
ودیعه گذاشتن بامر دادگاه
ودیعه گذار
(مدنی) کسیکه مال خود را نزد دیگرى برسم ودیعه می گذارد. در همین معنی مودع استعمال میشود.
ودیعه گیر
(مدنی) کسیکه مال غیررا بودیعه مى گیرد. در همین معنى مستودع و امین استعمال میشود (ما ده ۶۰۷ ق- م).
وراث
جمع وارث است (رک. وارث).
ورثه
تجمع وارث است (رک. وارث).
ورشکستگى Faillite
(تجارت) حا لت تاجرى است که: اولا- از پرداخت دیون خود متوقف شود یعنى نتواند تعهدات تجاری خود را عملى کند که قدر متیقن آن، پرداخت دین حال معین است. توقف ازپرداخت دین که آ نرا Cessation de paiements نامیده اند مستلزم حالت اعسارinsolvabilite (که دارائی مثبت کمتراز منفى باشد) نیست زیرا ممکن است تاجر املاک و اموالى داشته باشد که وافى باداء دیون او باشد ذلى در وضعى باشد که نتواند فعلا دیون خود را بدهد مثلا املاکی از او در رهن غیر باشد که بمراتب بیش ازطلب مرتهن مى ارزد با این املاک نمیتوان اداء دیون سایر بستانکاران را کرد یا فرضا قسمتى از اموالش بموجب قرار تامین دادگاه توقیف شده یا براى تامین مال خوا نده یا صادر کننده اجرائیه ثبتى مبلغى از اموال خود را بصندوق دادگسترى سپرده است. روى همین اصل وبا توجه بشرط بعدى، توقف از اداء دیون مغایر با ورشکستگى است.
ب- توقف مزبور توسط دادگاه صالح اعلان شده باشد. ما ده ۴۱۲ قا نون تجارت هم تلویحا مراتب بالا را قبول کرده است. (رک. توقف)
ورشکستگى به تقصیر Banqueroute simple
(تجا رت) ا لف – معنى عام شامل ورشکستگى ناشى ازسوء نیت و بى مبالاتی است و شا مل ورشکستگى جنحه ای و جنائی مى شو د.
ب- بمعنى خاص عبارت است از ورشکستگى غیر عمدى که ناشى ازبى مبالاتی در امور تجارى است ما نند زیاده روی درمخارج یا ضمانت کردن بدون گرفتن وثیقه در مقا بل آن بطورى که از شان تجارت او عرفأ خارج باشد (ماده ۵۴۱ قا نون تجارت) در اینصورت ورشکستگى یک جرم جنحه اى است.
ورشگستکى به تقلب Banqueroute frauduleuse
(تجارت) ورشکستگى ناشى ازسوء نیت. و آن جنبه جنائى دارد. ماده ۵۴۹ قانون، تجارت.
ورشکسته Failli
کسیکه دارای صفت ورشکستگى است یعنی دیون او ا زمطالباتش افزون است واعتبارى هم ندارد که از آن محل دیون خود را بپردازد (رک. ورشکستگى).
ورق
ازپولهاى قدیم است بمعنی دراهم سکه زده شده. وراق بصیغه مبالغه صاحب دراهم زیاد را گویند.
ورقه
در لغت بمعنى برگه است (شاید معرب برگه باشد). در اصطلاحات ذیل بکار می رو د:
ورقه اجرائیه Grosse
رک. اجرائیه
ورقه احراز تصرف
(ثبت املاک) در قانون اشاره اى به چنین ورقه اى نشده ولى چون رسم شده که بعضى از متقاضیان ثبت املاک صرفأ مدرک خود را استشهادیه میدانند و این کافى نیست ناگزیر در بعضى ازادارات ثبت (مخصوصأ درتهران) باستناد عمومات قا نونی راجع به تشخیص متصرف مالک (و یا مالک) بعد ازتقاضاى ثبت، ضمن اخطار قبلى محل مورد تقاضا را معاینه کرده وضمن تحقیقات محلى تصرف بلا منازع متقاضى لا احراز و درورقه اى صورت جلسه مى کنند
که این را برگ احراز تصرف مى نامند وما د ام که خلاف آن در ا دارات ثبت احراز نشود بآن ترتیب اثر داده میشود ولى این رسم مستحسن که در تهران دیده شده در تمام ولایات شایع نشده است.
ورقه اختراع Brevet d، invention (patent)
(ثبت) اکتشاف واختراع تازه در صنعت یا کشاورزى بکاشف یا مخترع آن حق انحصارى استفاده از آن را میدهد بشرط اینکه اکتشاف یا اختراع در اداره ثبت اسناد تهران به ثبت برسد نوشته اى که در این مورد اداره مذکور به کاشف یا مخترع میدهد ورقه اختراع نامیده میشود (ماده ۲۶ قانون ثبت علائم و اختراعات مصوب ۱-۴-۱۳۱۰).
ورقه استشهاد
یا استشهادیه ورقه اى است رسمى یا عادى که شهود شهادت خود را درآن بخط خود یا دیگری ضبط کرده باشند وکلمه گواهى نامه هم برآن اطلاق مى شود. وهم چنین شهادتنامه هم بآن گفته شده است (ماده ۱۲۸۵ ق- م).
ورقه استنطاقیه
(جزا) یا برگ بازجوئی: ورقه ای است رسمى که در روق آن سؤال هاى مستنطق وجواب هاى متهم یاشهود تحقیق ومطلعان ثبت میشود (ما ده ۱۴۷ آ ئین د ادرسی کیفرى).
ورقه جلب
(دادرسى) حکمى است کتبى که دادرس بموجب آن بقواى عمومى دستور میدهد که متهم یا شاهد یا مطلع را نزد دادرس (اعم از قاضی ایستاده یا نشسته) حاضر کنند. حا فظ گوید: وکیل قاضیم اندر گذرکمین کرده است بکف (قباله دعوى) چو مار شیوائى که گر برون نهم از آستان خواجه قدم بگیردم سوى زندان برد برسوائی
ورقه حکمیه
مرادف دادنامه است. (رک. داد نامه)
ورقه لازم الاجراء
(ثبت اسناد) اجرائیه اسناد رسمى راگویند وآن ورقه اى است رسمى که درآن مفاد سند رسمى مورد اجرأء را درج وبراى ابلاغ به متعهد سند بمامور ابلاغ میدهند که پس از ابلاغ بوى مأموران اجراء باستناد آن، مفاد سند را بمعرض اجراء در مى آورند (ماده ۳۵ قا نون ثبت).
ورقه هویت
مرادف شناسنامه است (رک. شناسنامه) بند دوم ماده ۱۵ قانون ورود و خروج اتباع خارجه مصوب ۱۳۱۰ و ماده ۵۸ قانون ثبت ۱۳۱۰
ورود
(فقه) موقعى یکى از دو قانون وارد بر دیگرى است که قا نون وارد، بعلت جنبه تاسیسى خود موضوع قا نون دیگر (قا نون مورود) را محدود نماید مثلا طبق ماده ۹۵۶ ق- م (اهلیت براى دارا بودن حقوق، بازنده متولد شدن انسان شروع و با مرگ او تمام میشود) موضوع این قانون انسان است وابتداء انسان تولد وى و انتهاء انسان مرگ حقیقى او است اما ماده ۱۰۱۸ ق- م (راجع بحکم موت فرضی) وارد بر مادهء۹۵۶ مى باشد زیرا انتهاء وجود انسان را بتاریخ صدورحکم موت فرضی تنزل داده است و بعبارت دیگر وجود انسان را بین تولد و تاریخ صدور حکم موت فرضى محدود ساخته است و ماده ۱۰۱۸ ق- م یک تاسیس قانونى است نه یک امر محسوس واقع شده در خارج زیرا موت فرضی چنانکه از اسمثس هم معلوم است یک فرض قانونی است نه یک واقع محسوس خارجى.
ورود ثالث intervention
رک. دعوى ورود ثالث
وزارت
الف- فعل وزیر
ب- مرادف وزارتخا نه (رک. وزارتخا نه)
وزارت اطلاعات
وزارتخا نه اى که هدف آن شناساندن تمدن و فرهنگ کشور و هدایت افکار عمومى و تمرکز امور تبلیغاتی و انتشارات است (ماده اول قا نون راجع به تاسیس وزارت اطلاعات مصوب ۲۷- ۱۲- ۱۳۴۲).
وزارت اقتصاد ملى
وزارتخانه اى که هدف آن تنظیم تجارت داخلی وتشویق بآن و نظارت بر واردات و نگهدارى موازنه صادرات و واردات و تأسیس اطاقهاى بازرگانی و اجراء قانون انحصار تجارت خارجى ومطالعه صنعت کشور و تشویق وهدایت صنعتگران داخلى و نظارت در صنایع دولتى وبا نک صنعتى و اداره امور معادن کشور است.
وزارت امور خارجه
وظیفه آن حفظ روابط سیاسى دولت با کشورهاى بیگانه و حمایت کشور در خارجه است.
وزارت بهدارى
وظیفه آن بررسی امور بهداشتى کشور و مبارزه با امراض واگیردارو تامین بهداشت همگانى است.
وزارت پیشه و هنر
وزارت صنا عت. وزارتی که متصدى پیشر فت صنایع کشور است.
وزارت جنگ
وظیفه آن فراهم آوردن وسا ئل حفظ ودفاع کشور است.
وزارت داخله
مرادف وزارت کشور است (ماده ۱۵۳ قا نون جزا).
وزارت دادگسترى
وزارت عدلیه. که کارآن مراقبت درحسن جریان قانون درکشور وفصل خصومات و حفظ نظم عمومی است.
وزارت دارا ئى
وظیفه آن اداره دارائى دولت و تهیه و اجراء بودجه کشور و خزا نه دارى دولت و نظارت بر امور مالى سائر مؤسسات دولتى است.
وزارت راه
رک. وزارت طرق
وزارت صناعت
رک. وزارت پیشه و هنر
وزارت طرق
وزارت راه. که متصدی ساختن و نگهدارى راهها است و ساختن و نگهدارى پلها و بنادر و لنگرگاهها را برعهده دارد.
وزارت عدلیه
بمعنى وزارت دادگسترى است. (رک. وزارت داد گسترى)
وزارت فرهنگ
وظیفه آن ادارهء امور فرهنگى و توسعه فرهنگ ملى و پرورش علمى وبدنی افراد و نظارت بر اوقاف کشور است.
وزارت کار و امور اجتماعى
وزارتخا نه اى است که هدف آن هم آهنگ ساختن و تمرکز امور اجتماعى و تنظیم روابط کارگران و کارفرمایان واجراء قا نون کاراست. (ماده واحده قا نون مربوط به تبدیل نام وزارت کار مصوب ۲- ۴- ۱۳۴۳)
وزارت کشا ورزى
وزارتخا نه اى که هدف آن بررسى مسائل علمى وفنى براى اصلاح کشاورزى کشور ودفع ورفع آفات نباتی وحیوانی وهدایت وتشویق ما لکان وزارعان و بهره بردارى کشاورزى دولت است.
وزارت کشور
وزارتخا نه اى که هدف آن اعمال نظریات کلى وسیاست دولت در شهرستانها وحفظ انتظامات ونظارت درامور سایر ادارات وحسن اداره وپیشرفت عمران شهرستا نها وثبت احوال وآمار افراد کشورو نظارت دولت دراحوال شهردارى هـا و اجراء انتخابات مجلسین است.
وزارت مالیه
بمعنى وزارت دارائى است (رک. وزارت دارائى)
وزارت معارف
مرادف وزارت فرهنگ است (رک. وزارت فرهنگ)
وزارتخا نه
مجموعه ادارات که براى انجام یک خدمت عمومی تحت ریاست یک وزیر انجام وظیفه کنند.
وزراء
جمع وزیر است- اختصارأ درمعنى هیأت وزراء بکار میرود.
(شوراى) وزراء Conseil
des ministres جلسه هیات دولت اگر بریاست نخست وزیر تشکیل شود شوراى کابینه Conseil de cabinet
نامیده میشود و اگر بریاست پادشاه یا رئیس جمهور تشکیل شود شوراى وزراء نامیده میشود.
وزیر
(حقوق اساسى) صا حب منصب عا لى رتبه وعضو عالیمقام قوه اجرائیه که ریاست قسمتى از امورعومى را دارد و در رأس یک وزارتخا نه قرارگرفته است.
(فقه) الف – بمعنى نمایندهء مخصوص شخص اول مذهب بکاررفته است چنا نکه موسی (ع) ازخداوند خواست که هارون برادرش را وزیر وى قرار دهد (واجعل لى وزیر أمن اهلى هرون اخى).
ب- بمعنى مشاور مخصوص شخص اول اسلام (چنانکه علی علیه السلام به مردم فرمود که من وزیر براى شما باشم بهتر است که امیر شما باشم: (انا لکم وزیرأ خیرلکم منى امیرأ).
ج – عضو عالى رتبه و عالى مقام دولتى که قسمتی از امور عمومی را اداره میکرد خواه در مرکز کشور خواه در
مر کز حوزه هاى بزرگ کشورى چنانکه در منشور حکوت مصر به مالک اشتر دستور داده شده وزیر عادل براى خود انتخاب کند (شر وزرائک من کان قبلک للاشرار وزیرا…)
وزیر اعظم
(تاریخ حقوق) درمرکز حکومت وزراء متعدد وجود داشتند که دررأس آ نها وزیر اعظم بود و او را اعتماد الدوله مى گفتند (درزمان قاجاریه اورا صدراعظم گفته اند) وظایف او عبارت بود از:
الف- تصدیق وامضاء حکم مشاغل رسمى.
ب- اداره امورما لى کشور.
ج- نظارت در انجام وظیفه کارمندان حکومت.
د- تعیین خط مشى سیاست خارجى کشور ومذاکره باسفراى خارجى وامضاء قرار دادهاى خارجى. ومقام او پس ازنائب السلطنه بودکه او را وکیل مى گفتند. وزیراعظم چون درمجالس و اجتماعات طرف راست پادشاه مى نشست اورا وزیر دست راست مى گفتند.
وزیر بیوتات
(تاریخ حقوق) سرپرست بیوتات سلطنتى را گفته اند (رک. بیوتات) وی متصدی ضبط وربط امور مالى (عایدات و هزینه ها) دستگاه سلطنت بوده است. و با شرکت وزیر اعظم (رک. وزیر اعظم) بپاره اى از امور ادارى دیوان رسیدگی میکرد.
وزیر تفویض
(فقه) وزیرى که همه عملیات را که در صلاحیت خلیفه بود مى توانست انجام دهد مگر امور ذیل را:
الف – تعیین ولیعهد
ب- طلب استعفاء ازمقام خود ازملت.
ج- عزل مستخدمینى که خلیفه آنها را استخدام کرده است.
این وزیر باید مسلمان و آزاد ومجتهد میبود: این اصطلاح درمقا بل وزیر تنفیذ استعمال شده است.
وزیر تنفیذ
(فقه) وزیرى بود که احکام و فرامین خلیفه را بر عایا ووا لیان ابلاغ میکرد اجتهاد شرط این وزارت نبود وممکن بود مسلمان نبوده واز غلامان باشد. درمقا بل وزیر تفویض استعمال شده است.
وزیر دست چپ
(تاریح حقوق) بوا قعه نویس یا مجلس نویس (رک. مجلس نویسان) گفته میشد وچون در مجالس عمومى در سمت چپ سلطان مى نشست او را وزیر دست چپ مى نامیدند.
وزیر دست راست
رک. وزیر اعظم
وزیر مختار Ministre plenipotentiaire
(بین الملل عمومى) یا فرستاده مخصوص: نماینده ای است ازردیف نمایندگان سیا سی فروتر ازسفیرکه در حدود ا ختیاراتى که به او تفویض شده نزد دولت دیگر به نمایندگى ازدو لت متبوع خود ا نجام وظیفه مى کند و اعمال او در حدود اختیارات موجب تعهد دولت متبوع وى میشود.
وزیر مقیم Ministre resident
(بین الملل عمومى) نوعى از نمایندگان سیاسی دول که ازحیث رتبه فروتر ازسفیر و وزیر مختار است و برتر از کار دارسفارت.
وسائل متقلبانه
رک. تقلب
وساطت Bons offices
(بین الملل عمومى) اقدام دوستانه و صاح خواهانه ای است که یک دولت ثالث براى رفع اشکالات موجود در سر را،
عهدنامه بین دو یا چند دولت بعمل میآورد وساطت موجب مسولیت واسطه نمی شود مگر اینکه شرط مسؤلیت باو عرضه شود واو بپذیرد.
وسق
(بفتح اول وسکون ثانى) وزن آن شصت صاع است.
وصایاى متعدد
(مدنى- فقه) بدویا چند وصیت متعارض گفته مى شود که ازیکنفر صورت گرفته باشد.
وصایت
(فقه- مدنى) عبارتست از اینکه شخص بموجمب وصیت یک یا چند نفر را براى انجام امریا اموریا تصرفاتی نسبت ببعد از فوت خود مامور کند. طرف (یعنی مامور) را وصی و موصی الیه نامند (ماده ۸۲۶ قا نون مدنى) درهمین معنى اصطلاح وصیت عهدى بکار میرود. (ماده ۲۳۹ قانون جزا)
وصایت بانتخاب وصی
(مدنی- فقه) هرگاه موصى که براى خود وصی معین میکند بوصی اختیار بدهد که براى بعد از وفات خود نسبت بهمان مورد وصایت خویش وصى دیگرى معین کند وصیت موصى اول را (وصایت به انتخاب وصى) نامند (ماده ۱۱۹۰ قانون مدنی).
وصایت بر اشخاص
(مدنى- فقه) یعنی موصی بوصى اختیار نگهدارى مولى علیه خویش را بدهد (ماده ۱۱۸۸ قانون مدنی) درمقابل وصایت بر اموال) بکار رفته است.
وصایت بر اموال
(مدنی- فقه) یعنی موصى بوصى اختیار اجراء یک رشته امورمالى را بدهد از قبیل کفن و دفن و تجهیزات پس ازموت و پرداخت بدهى ها وصدقات و وصول مطالبات و رد اما نات موجود نزد موصی بصاحبان آنها واخراج ثلث واداره آن یا خرید املاک براى مصارف معین ازقبیل وقف وغیره و تقسیم ترکه ومانند اینها که مستلزم دخل وتصرف دراموال موصی پس از فوت او باشد.
وصف
درلغت چگونگى اشیاء وامور است. در اصطلاحات فقه و مدنی بیان خصوصیات مورد معامله را درحین مذاکره عقد و قبل ازانعقاد آن گویند. دراصطلاحات ذیل بکاررفته است:
وصف خارجى
(مدنی- فقه) صفت بمعنى عرفى کلمه است که ازآن تعبیر بکیفیت (درمقا بل کمیت) میشود. اصطلاح بالا درمقا بل وصف داخلى استعمال شده است.
وصف داخلى
(مدنى- فقه) کمیت ومقدار چیزی را وصف داخلی گویند.
وصف عنوانى Qualification
در اصطلاح علوم اسلامى وصف وعنوان موضوع قضیه را گویند چنانکه در این مصرع:
نکند دانا مستى نخورد عاقل مى دانا وعاقل دوموضوع دوقضیه هستند باین صورت: دانا مستی نمیکند. عاقل مى نمیخورد. صفت دانش وعقل را وصف عنوانى گویند وصفى که عنوان موضوع قضیه را تشکیل مى دهد. در اصطلاحات حقوق مدنى و حقوق بین الملل خصوصی تعریف و توصیف مقدماتی است براى حل تعارض قوانین و نیز تعریف و توصیف ماهیت حقوقى یک رابطه حقوقى است باین منظورکه جاى آن در ردیف موضوعات حقوقى موجود در قوانین موضوعه معین گردد تا احکام مختص آن بر آن مترتب شود مثلا هبه اموالى که درآینده موجود میشود دو احتمال درآن میرود یکى اینکه وصیت باشد ودیگر اینکه هبه عقدى باشد یعنی احتمال میرود که عقدى باشد واحتمال
میرود که عقد نباشد (بماخذ حقوق فرانسه که وصیت را عقد نمیدانند) یامثلا دائن بعد ازصدور اجرائیه ثبتى درسندى عادى به اداره ثبت مى نویسد: (موضوع ا ین ا جرائیه را بفرزندم برگزار نمودم و اصلا مربوط بایشان است) که هم احتمال انتقال طلب میرود وهم احتمال اقرار. درصورت اول عقد است ودرصورت دوم اقرار است. درفقه ازاین معنی بعنوان موضوع وعنوان قضیه تعبیر میکنند. هر گاه بیک موضوع در دوکشوردو عنوان دهند اینرا تما رض عنوا نها Conflit de qualification می نامند.
وصف منضبط
(فقه) وصفى که بماخذ آن رفع جهالت وضررمقدورباشد اشیائى که وصف منضبط دارند میتوا نند دربیع سلم مبیع واقع شوند ما نند گوشت ونان وپوست. ولى آنچه که وصف منضبط ندارد نمیتواند مبیع در بیع سلم واقع شودگوهر ولؤلؤ وصف منضبط ندارند.
وصی Executeur testamentaire
مرادف مصى الیه است. (رک. موصی الیه)
وصیت Testament
(مدنی – فقه) اعمال حقوق مدنی ازطریق استخلاف (یعنى تعیین جانشین براى بعد ازفوت) این معنى شامل وصیت تملیکى و وعهدى است.
ب- درعلم درایه وصیت عبارت است از اینکه شیخ اجازه موقع سفریا مرگ اجازه روایت کردن ازنسخهء متضمن روایت را بعدازمرگ خویش بکسى بدهد. درجواز نقل ررایت ازچنان نسخه اى ا ختلاف نظر هست. اشکا لى ندارد.
وصیت به ثلث
(مدنی – فقه) وصیت موصی بصرف ترکه اوتا میزان ثلث ترکه را اصطلاحأ وصیت به ثلث نامند واگر زائد برمیزان ثلث درآید آنرا وصیت به زائد برثلث نامند.
وصیت به زائد برثلث
رک. وصیت به ثلث
وصیت تملیکى
(مدنی – فقه) وصیتى ا ست که بموجب آن کسى عین یا منفعتی ازمال خود را برای زمان پس ازمرگش بطورمجانی بدیگرى تملیک میکند (ماده۸۲۶ قا نون مدنى) تحقیقأ وصیت تملیکى ایقاع است و مواد قانون قابل حمل بر ایقاع بودن آن هست کما اینکه قابل حمل برعقد بودن هم هست.
وصیت عهدى
(مد نى- فقه) مامور کردن شخص یا اشخا صی درطى وصیت براى ا نجام کاریا کارها ویا تصرفات معین نسبت ببعد ازفوت وصیت کننده (ماده ۸۲۶ قا نون مدنى). (رک. وصایت)
وصیت نامه
(مدنى- فقه) ورقه اى است رسمى یاعادى که شخص حقیقى قبل ازفوت خود درآن، ترتیب تصرفات قانونى دردارائى خویش و نگهدارى مولى علیه خود را ثبت کند.
وصیت نامه خود نوشت
(مدنی) وصیت نامه اى که موصی تمام آنرا بخط خود نویسد و داراى تاریخ روز و ماه وسال بخط اوباشد وبا مضاء اورسیده باشد (ماده ۲۷۸ قانون امور حسبی) فرق نمیکند بخط فارسی باشد یا نه.
وصیت نامه رسمى
(مدنى) وصیت نامه اى است که در دفتر اسناد رسمى و برابر مقررات اسناد رسمى تنظیم وثبت شده باشد. (ماده ۲۷۷ قا نون امورحسبی)
وصیت نامه سرى
(مد نى) وصیت نامه اى است که طبق مقررات مربوط به امانت گذارى اسناد در دفاتر اسناد رسمى، ودیعه نهاده شده باشد (ماده ۷۵ ببعد قانون ثبت اسناد) خواه بخط موصی باشد یا نه ولى باید بامضاء موصى باشد خواه تاریخ داشته باشد خواه نه.
وضاع
بروزن عطار، یعنی جاعل. (رک. جعل)
وضع
(فقه (- الف- بمعنى جعل است (رک. جعل) جاعل را وضاع (بتشدید ثانی) نامند.
ب- معین کردن چیزى (اعم از لفظ و غیره مانند علامات) براى معنی معینی مانند تعیین کلمه اى براى معنی مخصوص. این را وضع لفظی گویند. فاعل این کار را واضع نامند و آن معنى را موضوع له گویند وآن لفظ را موضوع خوانند.
ج- در مقابل حکم بکار میرود بمعنى حکم وضعى (رک. حکم). (تجارت) حا لت بدهى یا دارائی تجارتخانه ازحیث اسناد تجارى و ارزها.
وضع اشخاص
الف- عبارت است ازکیفیتى که اشخاص از نظر قوانین جارى یک کشور دارا می باشد.
ب- عبارت است از وضع شخص ازنظردارا بودن حقوق خصوصی در اینصورت معادل آن Etat civil است. اهلیت یکی ا زمصا دیق مدلول ا صطلاح با لا است واخص از آن است.
وضع تخصصى
رک. وضع تعینى
وضع تخصیصى
رک. وضع تعیینى
وضع تعینى
(فقه) هرگاه لفظى را گروهى، نامعین در یک معنى معین بقدرى استعمال کنند که آن معنی با آن لفظ انس پیدا کند این وضع را وضع تعینی و وضع تخصصی نامند مانند استعمال لغت (کلام) برای علم کلام که واضع این لغت معین نیست و بر اثر کثرت استعمال باین پایه رسیده است.
وضع تعیینى
(فقه) هرگاه واضع شخص معین باشد آن وضع را وضع تعیینی گویند ووضع تخصیصى هم نامیده میشود ما نند اصطلاحاتى که مقنن متعرض معنی آنها شده ولفظ را براى آن معنی نهاده باشد مانند (پایان عملیات اجرائی) درتبصره پنجم ماده ۳۴ قانون ثبت که توسط مقنن معین و وضع شده است.
وضع شخصى
(فقه) هر لفظ را ماده و صورتى است: ماده حروف آن است و هیات، ترتیب قرارگرفتن حروف و حرکات و سکنات آن. اگر ماده و صورت لفظ جمعأ براى یک معنی ازمعانی وضع شود این وضع را وضع شخصى نامند چنانکه لفظ (شیر) براى معنی حیوان درنده معروف وضع شده است هیات آن را معنى مخصوصى نیست و ماده آنراهم معنى مخصوصى نیست هیات و ماده جمعأ براى این معنى وضع شده اند. (رک. وضع نوعى)
وضع نوعى
(فقه) هرگاه ماده لفظ یا هیات آن جداگانه براى معنى از معانی وضع شود این وضع را وضع نوعی Objectif نامند مانند (زد) در تمام مشتقات فعل زدن که براى مفهوم معروف وضع شده است بهرصورت که درآید مانند (زدم- زدى- زد) و ما نند هیأت حاصل ازافزایش پسوند (نده) بر فعل امرکه براى معنى اسم فاعل وضع شده است همچون کننده و زننده و رونده شده است همچون کننده و زننده و رونده و چرنده و جز اینها.
(خطاب) وضع
(فقه) بمعنى حکم وضعى است. (رک. حکم)
وطن
خاکى که درآن ملتى (یا گروهى) سکونت داشته که خود را منتسب بآن خاک دانند خواه تشکیل دولتى را داده باشند خواه نه وخواه دولتى از خود داشته باشند خواه تا بع دولت دیگر باشند مانند آلزاس ولرن درسا لهاى بین ۱۸۷۱ تا ۱۹۱۸ و لهستان.
وطى
(مدنی- فقه) ادخال حشفه در دبر یا قبل است.
وطى بحرام
(مدنی- فقه) وطى ممنوع شرعى را وطى بحرام گویند خواه علقه زوجیت وجود داشته باشد یا نه مثلا وطى در حال حیض وطى بحرام است. وطى بحرام اعم است ازوطى بزنا (عموم وخصوص مطلق). بین وطى بحرام و وطى به نکاح عموم و خصوص من وجه است.
وطى بزنا
(مدنی- فقه) هر مواقعه بین زن و مرد که مصداق وطى به نکاح و وطى بشبهه نباشد وطى به زنا است خواه در قبل باشد خواه درد بر.
وطى بشبهه
(مدنی- فقه) وطى بشبهه یا نزدیکى بشبهه از عناصر ذیل تشکیل میشود:
الف- مواقعه مرد با زن بطور طبیعى باشد
ب- مواقعه باستناد سبب قانونی (عقد نکاح) صورت گیرد.
ج- فاعل مواقعه استحقاق مواقعه را در واقع نداشته باشد ولى خود را مستحق بداند یعنی مجاز در مواقعه تصور کند بعلت جهل بموضوع یا حکم.
د- عذر جهل فاعل مواقعه بحقیقت حال (یعنى عدم استحقاق خویش) شرعا مسموع باشد مانند ازدواج با کافره بدون اطلاع از کفراو ونکاح بایکى ازمحارم رضاعی در مورد شبهه غیر محصور. فرق نمی کند که شبهه حکى باشد یا موضوعى واشتباه از طرف مرد باشد یا زن.
ه – خواب وجنون و مستى در حکم جهل باستحقاق مواقعه است و مواقعه در این حالات مصداق وطى بشبهه است.
وطى بشبهه درمقابل وطى بنکاح صحیح ووطى بز نا استعمال میشود. (ماده ۱۰۵۵- ۱۰۹۹- ۱۱۵۷ قانون مدنی.)
وطى بنکاح
(مدنی- فقه) مواقعه اى که مستند به عقد نکاح صورت گیرد و مصداق وطى به شبهه نباشد. (رک. وطى به شبهه)
وظیفه
(حقوق ادارى) الف- بمعنى حقوق کارمند دولت و مؤسات عمومى در ازمنه سابق بکار مى رفت و اکنون متروک است. در همین معنى لغت مستمرى بکار مى رود. وظیفه گر برسد مصرفش گل است و نبید (حافظ)
ب- مرسومى است که بباز ما ندگان ارباب حقوق دیوانى از هر قبیل داده میشود (مقدمه قانون وظائف).
ج- تکلیف قانونى و مخصوصأ تکلیف قانونى مامور دولت. گاهى (وظیفه قانونی) گفته میشود. در مقا بل وظیفه اخلاقى و اجتماعى و وطنى و غیره.
وعد
(فقه) اخبار یک (یا دو نفر) بدیگرى از وقوع عقدى که بعدا بین آن دو نفر واقع خواهد شد بدون اینکه تعهد یا انتقالى صورت گیرد وبهمین جهت منشا اثرحقوقى نمی باشد. قولنامه متضمن عقد مسلمی است که درآن تعهدى واقع شده و نباید آنرا (وعد) شمرد. promess هم متضمن تعهد ببستن قراردادى است و با) وعد (بمعنى فوق مغایرت دارد.
وعده عقد
رک. اصطلاح شماره ۳۷۱۳ وفاء ملازمت عهد و مواظبت پیمان و رفتار کردن برطبق آن است. دیده ام دفترپیمان ترا فرد بفرد هرکجا بحث وفا آمده منها زده اى پرداخت دین راکه (وفاء دین) نامیده اند در حقیقت نمونه اى است از رفتارکردن بر طبق پیمان دائن ومدیون و وظیفه اى که مدیون در رد طلب، برعهده گرفته است. در اصطلاحات ذیل بکار رفته است
وفاء دین
(مدنى) پرداخت طلب بستانکار و غریم را گویند.
وفاء عهد
(مدنى- فقه) عمل متعهد بر طبق تعهد راگویند (اوفوا بالعقود).
(بیع) وفاء Vente a remere
(فقه) بیع شرط که بایع حق استرداد مورد معامله را بارد ثمن و بهره آن بمشترى دارد. این اصطلاح درفقه عامه استعمال میشود. (رک. بیع شرط)
وقایع
در لغت بمعنی حوادث و پدیده ها است خواه در خارج از وجود انسان باشد خواه در داخل وجود انسان مثلا عقد یا ایقاع یاتعهد یک پدیده درونی انسان است واز نفسانیات حقوقى است ولى اتلاف مال غیر از وقایع خارجى است (ماده ۳۵۵ دادرسی مدنی). در اصطلاحات ذیل بکار رفته است:
وقایع حقوقى
رک. وقایع قضائی
وقایع خارجى
رک. وقایع قضائی
وقایع قضائى Faits juridiques
وقایعى که در خارج اتفاق می افتد ومقنن آنها را موضوع یک یا چند اثر قانونى قرار میدهد وترتب این آثار برآن وقایع
موقوف بدخالت اراده کسیکه آن وقایع را بوجود آورده نمی باشد چنا نکه اگرکسى بدون اراده پنجره کسى را بشکند ضامن خسارت است. ترجمه بالا ظاهرا مناسب نیست و باید بجاى آن وقایع حقوقى نهاد. آئین دادرسى مدنى ازآنها تعبیر به وقایع خارجى کرده است (ماده ۳۵۵ با ماده ۳۵۴ مقایسه شود).
وقایع مادى
پاره اى از مؤلفان آنرا برابر اصطلاح وقایع خارجی، بکار برده اند. (رک. وقایع قضائی)
وقف
(مدنی- فقه) عقدى است که بموجب آن مالک عین مال معینی از اموال خود را از نقل و انتقال مصون کرده (حبس مى کند) و منافع آنرا در اختیار شخص یا اشخاص یا مصرف معین مى گذارد (ماده ۵۵ قا نون مدنى) اگر وقف کننده متولى هم باشد اقباض خودبخود حاصل است و حاجت بعمل دیگرى ندارد.
ب- در فقه بمعنى توقف واحتیاط است چنانکه گویند: اصل در اشیاء وقف است نه حظر یعنی هرگونه اقدام در امور
زندگى که قانون صریحأ نهى نکرده یا امر ننمود. باشد باید بروفق احتیاط باشد و باید ازاقدام بر خلاف احتیاط خوددارى (توقف) کرده زیرا تصرف درملک خداوند بدون اذن او روانیست. مکتب اخبارى طرفدار این نظر است در مواردى که احتمال تحریم میدهد (الفوائد المدنیه ص ۲۲۲ ببعد).
وقف برنفس
(مدنى فقه) هرگاه موقوف علیه وقف، شخص یا اشخاص حقیقى باشند در اینصورت اگر واقف هم موقوف علیه قرارگیرد این وقف را وقف بر نفس نامند که باطل است اما اگر وقف بر شخص حقوقى کند یعنى وقف بر مصارف عام کرده و خود هم استفاده. کند اشکالى ندارد مانند اینکه شخصى قریه اى را وقف بردانشگاه کند و خود او هم استاد یا دانشجوى دا نشگاه باشد.
وقف خاص
(مدنى- فقه) وقفى که اختصاص به افراد محصور داشته باشد ما نند وقف براولادان واقف نسلا بعد نسل.
وقف عام
(مدنی- فقه) وقف برمصارف و جهات عمومى راگویند مانند وقف بر دا نشگاه و یا نویسندگان وهنرمندان.
وقف منقطع ا لآخر
(فقه- مدنى) عبارت است ازوقف برآ نچه که غالبا انقراض مى پذیرد مانند وقف براولاد نسلا بعد نسل. قول قوى اینست که تأیید (جاویدان بودن) شرط وقف است وبنابراین قول برای حصول منظور باید واقف وقف کند براولاد نسلا بعد نسل واضافه کند که هرگاه منقرض شوند وقف بر مساکین یامساجد یا مدارس یا راهها باشد برخى دیگرمیگویند که وقف منقطع الآخر حبس است وپس از انقراض موقوف علیه موقوفه بوراث قانونی او برمیگردد. عده اى ازقدماء فقهاء وقف منقطع الآخر را بعنوان وقف صحیح تلقی کرده اند.
وکالت Mandat
(مد نى- فقه- د ادرسى) عقدى که بموجب آن، شخص بدیگرى اختیارا نجام عملی را بنام و بنفع خود میدهد (ماده ۶۵۶ ق- م). وکالت دهنده را موکل Mandant و وکالت گیرنده را و کیل Mandataire نامند. (لغت Mandat در حقوق فرانسه به مطلق نمایندگى اعم ازقهرى واختیارى اطلاق شده است مثلا در مورد قیم و پدر نسبت بفرزند صغیر وزوج درمورد اداره اموال زوجه هم اطلاق شده است).
وکالت انتخابى
(مد نى- دادرسی) وکا لت وکیلى که بدون قرارداد با موکل از طرف دادگاه (در امورکیفرى) و ازطرف کا نون وکلاء (در امورمدنى) بوکیل ارجاع شده باشد در اصطلاح دیگر بآن وکالت مسخر و وکالت تسخیرى گویند ووکیل مذکور را وکیل مسخر نامند.
وکالت انفرادى
(مدنی- فقه) هرگاه یک موکل در یک مورد دویا چند وکیل داشته باشد که هر وکیل بتنهائى حق اقدام داشته باشد وکالت آن وکیل را وکالت انفرادى گویند و خود وکیل را وکیل منفرد گویند. (ماده ۶۶۹ ق – م). در مقابل وکالت جمعی استعمال میشود (ماده ۶۷۰ ق – م)
وکالت تسخیرى
رک. وکالت ا نتخابی
وکالت تشریعى Mandat legislatif
(حقوق عمومى) وکالت وکلاء پارلمان را گویند.
وکالت جمعى
(مدنی فقه) هرگاه یک موکل دریک مورد دویا چند وکیل داشته باشد که هریک جداگانه حق اقدام نداشته باشند وکالت آنها را وکالت جمعی گویند (ماده ۶۶۹ ۶۷۰ ق- م). در صورت تعدد وکیل و اطلاق عبارت، وکالت جمعى است تا خلاف آن اثبات شود.
وکالت خاص Mandat special
(مد نی- فقه) وکالتى که موضوع آن انجام دادن یک یا چند امرمعین است. دراصطلاح دیگر وکالت مقید گفته میشود (ماده ۶۶۰ ق- م).
وکالت در دادگاهها
یعنى وکالت براى تعقیب امرى در مراجع قضائی (اعم ازکیفرى یا مدنی) ماده ۶۲ آئین دادرسی مدنی. این اصطلاح درمقا بل وکالت در حقوق مدنى بکار میرود.
وکیل درقبض
(مدنى- فقه) کسیکه از طرف موکل اختیار وصول مالى را باستناد عقدى از عقود، یا باستناد دعوائی که مختومه شده
دارا باشد (ماده ۶۶۴-۶۶۵ ق – م).
وکالت ضمنى Mandat tacite
(مدنى – فقه) وکالتى که کتبى یا شفاهى نبوده ولى به دلالت ضمنى دانسته میشود (ماده ۶۷۱ ق – م).
وکالت عام Mandat general
(مدنی – فقه) یاوکالت مطلق وکالتى است که شامل همه امور موکل باشد. در مقابل وکالت خاص (یا وکالت مقید) بکار رفته است (ماده ۶۶۰ ق م).
وکالت مجلسDeputation
وکالت وکیل مجلس شورای و سنا
وکالت مسخر
رک. وکالت انتخابى
وکالت مطلق
رک. وکالت وام
وکالت مقید
رک. وکالت خاص
وکلاى انجمن بلدى
یعنى نمایندگان انجمن شهر (انجمن بلدى).
وکیل
(مدنى فقه- دادرسی مدنى وکیفرى) کسیکه ازطرف دیگرى بموجب عقد وکالت مامور انجام امرى است (ماده ۶۵۶ ق- م ماده ۶۰ آئین دادرسی مدنى). (حقوق سیاسی) الف – نائب السلطنه را در دوره صفویه وکیل میگفتند وعنوان وکیل الرعایا هم ازهمین جا بر خاسته است. ب- نماینده مجلس شوراى ملى یا سنا
وکیل انتخابى Depute
رک. وکالت انتخابى
وکیل ثابت الوکاله
وکیلی که وکالت او بموجب سند رسمى یا حکم دادگاه محرز باشد (ماده ۴۱ قا نون ثبت).
وکیل در اجراء صیغه
(فقد) وکیل درایجاب یا در قبول یا در ایجاب وقبول را گویند که حق قبض و اقباض را ندارد.
وکیل در توکیل
(مدنی- فقه) وکیلى است که از جانب موکل خود اختیار یکى از دو امر ذیل را دارد:
الف- وکیلى دیگر برای موکل خود معین کند در این صورت وکیل دوم وکیل مع الواسطه موکل است ووکیل وکیل اول نخواهد بود.
ب- وکیلى براى خود معین کند در این صورت وکیل دوم وکیل بلاواسطه وکیل اول است وازطرف موکل او وکالت ندارد (ماده ۴ قانون ازدواج ۲۳-۵- ۱۳۱۰).
وکیل عمومى
رک. داد یار
وکیل قاضى
(تاریخ حقوق) گماشته ومامور قاضی ر ا گویند، حافظ گوید: وکیل قاضیم اندر گذرکمین کرده است بکف قباله دعوى چو مار شیوائى که گر برون نهم ازآستان خواجه قدم بگیردم سوى زندان برد به رسوائى عجیب اینکه از دستور بازپرس باحضار یا دستگیرى یا توقیف متهم درحقوق فرانسه به Mandat de justice تعبیر شده است لطف این تطبیق پوشیده نیست.
وکیلى مجلس depute
نماینده مردم درمجلس، شورای ملى یا سنا (پارلمان) را گویند.
وکیل مدافع شفاهى avocat
(دادرسی) وکیلى که بیان شفاهى دفاع از موکل را بعهده دارد.
وکیل مدافع کتبى avoue
وکیلى که درمرحله دفاع نوشتن مدافعات (تبادل لوایح) و دریافت و تنظیم لوایح دعوی را عهده دار است.
وکیل مستقل در معاوضه
(فقه) وکیلى که حق ایجاب یا قبول یا ایجاب و قبول را با حق قبض و اقباض دارا میباشد این وکیل حق فسخ و اقاله را ندارد مگر در وکالت تصریح شده باشد.
وکیل مسخر
رک. وکالت انتخابی
وکیل مفوض مستقل
(فقه) کسیکه اختیار قراردادى یا قانونی اوطبعأ مستلزم وکالت درفسخ عقد واقاله نیز باشد ولو اینکه موکل تصریح نکند
مانند وکالت عامل مضاربه و ولى محجور. اطلاق وکالت دراین مورد مسامحه است زیرا وکالت استنابه است نه تفویض حق.
وکیل منفرد
رک. وکالت ا نفرادى
ولاء
(فقه) درلغت بمعنى ملک وقرب و قرابت ونصرت ومحبت است ودراصطلاحات ذیل بکار رفته ومناسبت مخفی نیست. رابطه ولاء از روابط سببی توارث است. (رک. وارث سببى)
ولاء امامت
(فقه) هر گاه کسى بمیرد ودرهیچ مرتبه اى ازمراتب وارث نداشته باشد (حتى ضامن جریره) مال او درصورت حضورامام (ع) مال امام است ودرصورت غیبت باید بحاکم شرع داده شود.
ولاء ضمان جریره
(فقه) هرگاه کسیکه با دیگرى رابطه وراثت ندارد ضمن عقدى با او موافقت کند که ضامن جرائم او باشد (یعنی دیه
آنرا بدهد) و پس از مردن مضمون له از ترکه او ارث ببرد این عقد راعقد ضمان جریره نامند و سبب این ارث بردن را ولاء ضمان جریره نامیده اند وشخص ضامن را ضامن جریره نامند. مضمون له مذکور ازضامن جریره ارث نمیبرد مگر اینکه او هم ضامن جریره طرف درضمن همان عقد یاعقد دیگر شود. شرط ا ین است که مضمون له راوارث نسبى درهیچ طبقه نباشد چه درزمان عقد مذکور وچه پس از عقد مذکور. حدوث وارث پس ازعقد مذکورموجب بطلان آن میشود این عقد ازعقود لازم است وزوال عقد فقط درفرض بالا است. ضمان جریره از سنخ
بیمه مسئولیت است. (رک. بیمه مسئولیت)
ولأء عتق
(فقه) کسیکه بنده ای را آزاد کند درصورت فوت بنده و نبودن وارث نسبى حر از طبقات ارث ترکه او مال آزاد کننده او است (الولاء لمن اعتق) با رعایت چهار شرط که در فقه مذکور است.
ولات
(بضم اول) جمع والى است (رک. والى) درمعنى اخص بمعنى فرمانداران است یعنىکسا نیکه از نظرکشورى حاکم بر نا حیه اى هستند که ازشهر بزرگتر و از ایالت کوچکتراست وبهمین معنى درماده ۹۸۳ قانون مدنى بکاررفته است. (رک. و لایت)
ولایت
(فقه) -الف- حوزه هاى تحت تصدى و تسلط یک والى. (رک. والى)
ب- سمت رسمى وشغل دولتى. چنانکه گویند ولایت قضاء بمعنى شغل قضاء که بقاضى داده شده، و ولایت جنگ یعنى فرماندهی سپاه. (حقوق ادارى) ناحیه اى ازخاک کشور (درتقسیمات کشوری) که ازشهر بزرگتر وازایالت کوچکتر است. و بعبارت دیگر ولایت قسمتى از کشور است که داراى یک شهرحاکم نشین وتوابع باشد خواه تابع پایتخت یا تابع مرکز ایالتى باشد. (فقه – مدنى) نمایندگى قهرى یا قانونی پاره اى از اشخاص نسبت بکسانیکه بعلت ضعف دماغ یا اعسار امور مدنی آنها کلا یا بعضا بدست آن نماینده اداره میشود مانند پدر وجد و وصی منصوب ازطرف آنان وقیم ومدیر تصفیه یا اداره تصفیه و بستانکاران معسر (ماده ۱۱۹۴-۱۲۱۸ قانون مدنی وماده ۴۱۸ قا نون تجارت و ماده ۳۶ قانون اعسار ۱۳۱۳ و ماده ۲۳۹ قا نون جزا). ولایت بمعنى اخیر را ولایت بمعنى عام نامند که از فحواى ماده ۱۱۹۴ قا نون مدنی دا نسته میشود درمقا بل ولایت پدر و جد ووصى منصوب ازطرف آنان که ولى خاص هستند وولایت آنان ولایت بمعنی خاص است.
ولایت اجبارى
ولایت ذاتی و ولایت قهری نامیده میشود مرادف ولایت بمعنى خاص است. (رک. ولایت بمعنی خاص)
ولایت از طرف ظالم
(فقه) ظالم دراین جا اصطلاحأ کسی است که یک شغل از مشاغل عمومى را بدون رعایت موازین ومقررات اسلامى (از نظر شیعه) بپذیرد وتصدى کند. ولایت ازطرف ظالم یعنى قبول شغل عمومى که از طرف او و بتعیین او شده باشد.
ولایت افتاء
(فقه) اختیار شرعى در صدور فتوى را ولایت افتاء گویند. (رک. افتاء)
ولایت امام
(فقه) مشاغلى که امام به مأموران حکومت خود تفویض مى کند مانند فرماندهى سپاه (ولایت جنگ) واعطاء منصب قضاء (ولایت قضاء).
ولایت بمعنى خاص
(مدنى- فقه) ولایت پدر و جد صغیر و وصى منصوب از طرف آنان و نیز ولایت همان اشخاص برمجنون وسفیهى که جنون و سفه آنان متصل بصغر باشد (ماده ۱۱۹۴ وماده ۱۲۱۸ قا نون مدنى – ماده ۳۳ قا نون سجل احوال ۱۳۱۹ ما ده ۴۵ قا نون ثبت).
ولایت بمعنى عام
رک. ولایت
ولایت ذاتى
مرادف والایت بمعنى خاص است (رک. والایت بمعنی خاص)
ولایت عهد
سمت شخصى که برای مقام جانشینى سلطنت نامزد شده است (اصل ۳۶ متمم قانون اساسى).
دارنده این صمت را ولیعهد گویند که لغت ولى (با تشدید حرف آخر) به لغت عهد اضافه شده است و در عرف عام یاء
را مخفف کنند و حالت ترکیبى به مضاف و مضاف الیه مى دهند. (ماده ۳۱۶ قا نون دادرسی وکیفر ارتش).
ولایت قضاء
(فقه) اختیار شرعى قاضی شرع را براى امر قضاء ولایت قضاء نامند و امورحسبى هم داخل در همین اختیار است و قاضى باعتبار این اختیار درمال غائب و محجور تصرف مى کند.
ولایت قهرى
مرادف ولایت بمعنى خاص است. (رک. ولایت بمعنی خاص)
ولایت مظالم
(فقه) شغل رسمی مامورحکومت که استناد آن به تجاوزات وتخلفات اشخاص وماموران حکومت (در همه تخلفات یا پاره اى از تخلفات) رسیدگى مى کند و صاحب این شغل را والى مظالم نامیده اند. اگر صلاحیت اورسیدگى بپاره اى از تخلفات بود او را والى مظالم خاصه (و سمت او را ولایت مظالم خاصه) مینامیدند واگر بهرگونه تخلف رسیدگى مى کرد او را والى مظالم عامه وسمت او را ولایت مظالم عامه مى نامیدند. و والى مظالم عامه از بین وزراء تفویض وامراء اقلیم و ولیعهد انتخاب می شد. (رک. مظلمه)
ولایت مظالم خاصه
رک. ولایت مظالم
ولایت مظالم عامه
رک. ولایت مظالم
ولایت ولات
(فقه) مقصود تصدى امور سیاسیه است یعنى برقراری نظم کشور و مردم و دفاع از استقلال و امنیت و اجراء مقررات و وصول حقوق مالى (جز در حدودى که از شئون منصب قضاء است) آنچه که امروز بعنوان قوه مجریه مى شنا سیم بیشتر ازآن در اختیار و صلاحیت والیان بوده است و در حقوق ادارى اسلام والى غیرازقاضى بوده است وولایت ولات در مقا بل اصطلاح ولایت قضاء و افتاء بکار می رفت (باین اصطلاحات مراجعه شود).
ولد
در لغت عرب بمعنى هر حیوانی است که براثر وضع حمل پدید آمده باشد خواه ازذکور باشد خواه از اناث و برتثنیه
و جمع هم صدق مى کند بنابراین نوه و نبیره شخص هم در لغت ولد (اولاد) محسوب است فارسى دقیق این کلمه (زاد) است و درعرف عام زاد و ولد دوکلمه مترادفند که باهم زیاد استعمال مى شوند. واولاد در باب ارث ا ختصاص بطبقه بلافصل ندارد. در اصطلاحات ذیل بکار رفته است:
ولد زناEnfant adulterin (batard)
(مدنی- فقه) طفل حاصل حاصل ازرابطه غیر قانونی زن و مرد را گویند (ماده ۸۸۴ قانون مدنى).
ولد شبهه (مدنی- فقه) فرزندى
است که صاحب نطفه غیر ازشوهر زن (زاینده آن فرزند) باشد و مقاربت با مادرآن فرزند از روى اشتباه شده باشد چنانکه کسی بایکى از محارم خود درتاریکى یا حالت نیمه بیدارى بخیال اینکه زوجه او است ویا جهل بقرابت نزدیکى کند. تمام احکام طفل عادی (حلال زاده) درتوارث درباره او جارى است. ممکن است طفل نسبت بابوین ولد شبهه باشد (اگر هر دو اشتباه کرده باشند) یا از یکطرف ولد شبهه واز طرف دیگر ولد زنا باشد (اگر اشتباه را یکطرف کرده باشد) از رابطه زنا ارث حاصل نمیشود ولى از رابطه شبهه ارث حاصل میشود هم بصورت وارث وهم بصورت مورث. (ماده ۱۱۶۴- ۱۱۶۵ قا نون مدنی).
ولد ملاعنه
مرادف این الملاعنه است. (رک. لعان)
ولگرد
(مدنی- جزا) کسیکه وسیلهء معاش معلوم ندارد و از روى بی قیدى و تنبلى درصدد تهیهء کار براى خود بر نمى آید (ماده ۲۷۳ قا نون جزا) بنا براین کسیکه بامال پدرش اعاشه مى کند ولگرد نیست هرچند که بى قید و بیکاره باشد.
ولى
کسیکه، بحکم قانون اختیار دیگرى یا دیگران را درقسمتى از امور دارا مى باشد خواه در امور خصوصی (ما نند ولایت پدر وجد نسبت بصغیر) وخواه در امورعمومى مانند اختیارهر یک ازکارمندان دولت درحدود شغل خود. بهمین جهت هریک ازکارمندان دولت را در فقه والى وجمع آنها را ولات (بضم و او) مى گفتند. در اصطلاحات ذیل بکار رفته است:
ولى اجبارى
ولى خاص را گویند. (رک. ولایت بمعنى خاص)
ولی خاص
(مدنى- فقه) کسیکه عنوان ولایت بمعنى خاص را دارا باشد. (رک. ولایت بمعنى خاص)
ولى دم
(فقه) الف- ولى دم وارث راگویند غیر از زوج و زوجه.
ب- ولى دم فقط پدروخویشان پدرى (عصبه) راگویند و اقرباء مادرى حق قصاص کردن ندارند یعنی ولى دم محسوب
نمیشوند. قول اول مشهورترو نزدیک باجماع است بنابراین همه وراث (غیر از زوج وزوجه) حق قصاص کردن دارند یعنى ولى قصاص مى باشند ولى اگر از قصاص چشم پوشند وبه دیه راضی شوند زن و شوهرهم ازدیه ارث می برند پى زوج و زرجه ولى دیه هستند (یعنی از دیه ارث می برند) اما ولى قصاص (ولى دم) نیستند.
ولى دیه
رک. و لى دم ۶۱۲۱- ولى عهد (رک. ولایت عهد)
ولى قصاص
(فقه) مرادف ولى دم است (رک. ولى دم)
ولى قهرى
ولى خاص را گویند. (رک. ولایت بمعنی خاص)
ویزا
گواهی (بوسیله مهر یا امضا یا پاراف) یک سند Acte بوسیله مامور رسمى بمنظور اینکه آنرا قانونی و معتبر سازد (مانند ویزاى یک پاسپورت) یا بمنظور دفع مسئولیت عامل عمل (مانند ویزاى کنترل کننده هزینه هاى ضرورى) ویا بمنظور اشاره و اشعار بوقوع تشریفات یا پرداخت حق معین مانند ویزا براى تمبر.